من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

من، او، لجبازی

پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ
چند وقتیه فاطمه خانم باهوش ما، یه چیزی رو یاد گرفتن. فهمیدن که من طاقت اشکها و پدرش طاقت صدای گریه اش رو نداریم و به زیبایی داشتن ما رو مدیریت می کردن
مثلا هرچی می خواست، سریع بغض می کرد. وقتی با من طرف بود، اشک می ریخت و وقتی با پدرش طرف بود، با صدای بسیااااااااااااااااااااااااار گوش خراش، مشغول گریه می شد.
من کلا معتقدم چیزی که ضرری برای بچه نداره نباید الکی محدود و محرومش کرد! حالا مثلا چون عرف نیست! یا چون با سلیقه شخصی من هماهنگی نداره! البته خوب من هم سعی می کنم سلیقه ی خودمو با خواست بچه هماهنگ کنم مثلا چندین گزینه ی متناسب با سلیقه ی خودم پیش پاش بذارم که هرکدوم رو انتخاب کرد، سلیقه ی من هم تامین شده باشه. البته اگر یه چیزی مد نظرش باشه که فقط و فقط سلیقه من مطرح باشه و با هیچ ترفند دیگه ای هم نتونم سلیقهم رو اعمال کنم، کوتاه میام!
ولی اصلا از چیزی که براش ضرری داره، کوتاه نمیام! محدثه خانم دیگه فهمیده بود که اصلا با گریه و لجبازی نمی تونه از من باج بگیره البته این رو هم به خووووووووبی فهمیده بود که وقتی مادر بزرگش هستند، باید یه جوری گریه کنه که ایشون بشنون یا یه جوری بغض کنه که ایشون ببینن! اونوقت قطعا به خواسته اش رسیده بود!
برگردیم به ماجرای خانم فاطمه ی باهوش!
دوتا اتفاق ظرف یک روز، باعث شد تا خانم خانمهای باهوش ما، خیلی زود بفهمه که اینجوریام نیست و مامان، مامانه!
اتفاق اول: داشتیم از بیرون برمیگشتیم. نون خریده بودم و چند تا چیز دیگه. فاطمه خانم نون رو روی دست گرفت و وارد خونه شد. پایین پله ها ایستاد؛ یه چیزی گفت که من نفهمیدم. نون رو ازش گرفتم. دوسه تا پله بالا رفتم و گفتم بیا عزیزم
زد زیر گریه. من از گریه اش تعجب کردم. هرچی می گفتم فاطمه چی شده، هیچی نمی گفت فقط گریه می کرد. و چون خواسته اش برطرف نمی شد، بلند تر و پر اشک تر گریه می کرد.
ساعت استراحت حاج آقا و حاج خانوم صاحب خونه مون بود و گریه هاش رو باید هرچه سریعتر قطع می کردم. اما نمی خواستم باج بدم بهش.
اومدم روبروش روی پله اول نشستم و گفتم فاطمه جان من نمی فهمم تو چی می گی. منتظرت می مونم تا گریه هات تموم شه بعد برام بگی چی می خوای! از وسط گریه ها و اشاره هاش فهمیدم می خواست من کفششو درارم و اون نون رو ببره از پله ها بالا.
ده ثانیه بعد هنوز داشت با شدت گریه می کرد که گفتم حاج آقا ناراحت می شن ها! موافقی کفشاتو دراری بریم بالا من نون رو دم در بهت بدم تو ببری بذاری تو سفره؟
سریع گفت : آده(آره)؛ در دم اشکاشو پاک کرد و در کمال ناباوری من،کفششو دراورد و با خنده و سرعت از پله ها بالارفت.

اتفاق دوم: محدثه خانم و پدرش خوابیده بودند. من هم می خواستم فاطمه خانم رو بخوابونم و بخوابم. رختخوابشو انداختم اما شروع کرد به بغض و گریه که من می خوام پیش تو بخوابم.
انقدر بی مهابا گریه میکرد که حتی نمی تونستم براش توضیح بدم.
باز کنارش نشستم و گفتم عزیزم منتظر میمونم تا گریه هات تموم شه بعد با هم صحبت کنیم.
10-20 ثانیه بعد، گفتم فاطمه جون بالشتت برای خواب راحته؟ جوابی نداد و همچنان گریه کرد
گفتم موافقی بخوابی، دستتو بگیرم برات قصه بگم یا لالایی بخونم
سریع دست منو گرفت و خوابید سر جاش و گفت: لالایی
از سرعت تغییر حالتش واقعا جا میخورم.
الحمدلله از اون روز دیگه اونجور لجبازی و گریه زاری راه انداختن دیگه پیش نیومده
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۸
بانو ایرانی

نظرات  (۱۱)

سلام عزیزم. ولی صبر کردن و تحمل کردن اون لحظاتی که کوچولوها گریه میکنن خیلی سخته. ممنون از پست عالی
و اما
چقدررررررررررر خوشحالم که اومدی که بازم می نویسی خیلیییی دلتنگت بودم و خیلی به یادت بودم این روزها. بدجور ارادت داریم نازنین بانوجان
۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۸ طلبه آینده
فاطمه خانم چند.سالشه؟
پاسخ:
2.5

سلاااام بانو چقدر خوشحالم که سالمید و برگشتید

الحمدلله

سلام و خوش اومدید بانو
متاسفانه ترس از نداشتن اطلاعات کافی درمورد رویارویی با بچه ها " مثلا یکی مثل همین که نوشتید" باعث شده بعد از 4 سال زندگی مشترک هنوز ...
امیدوارم رهبرمون عفمون کنه.
...
میتونم امیدوتر باشم اینجا تجربه هاتونو بخونم بلکه چیزی بارمان شود شاید از خجالت رهبری درآمدیم.
....
لطفا از تربیت فرزند از سنین خیلی کمتر شروع کنید.
باید چه کنیم تا فرزند شجاع با ادب ولایی با حجاب و .. شود ؟
آیا باید از هفت سال دوم شروع کرد؟
کتابی میتونین در این رابطه معرفی کنید؟
شوهرمان بچه دوست دارد و فرصت نمیدهد بیشتر دنبال تحقیق م مطالعه در ین باب باشم
من هم دوست دارم قبل از بارداری تمام مستحبات را انجام دهم
کمک کنید!
یا علی
پاسخ:
سلام. آقای پناهیان می گفتن یه بار یه زوجی که هر دو کارشناسی ارشد داشتن اومدن پیش من و گفتن ما میترسیم بچه دار شیم چون دلمون می خواد تمام مستحبات و ضروریات رو برای بچه به کار ببندیم. آقای پناهیان گفتن شما توکل کنید برید جلو، خدا خودش کم ها رو جبران می کنه
کسی که دغدغه منده و تلاش می کنه اما یه جاهایی هم جا می مونه از 100، خدا به لطف خودش جبران می کنه
اینو من به عینه دیدم. بارها و بارها
توکل کنید به خدا! توسل کنید به اهل بیت. هر کاری بلدید و براتون مقدور بود انجام بدید. خودتون رو به زحمت فوق العاده نندازید. مطمئن باشید خدا جبران میکنه کاستیهای احتمالی رو
این تاخیر و وسواس هم کار شیطونه
۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۱ همسر سید علی ...
سلام 
اگه ما خودمون اینطور عمل کنیم ولی پدربزرگ و مادربزرگ اینطور نباشند چکار باید کرد ؟
یعنی چون نوه براشون خیلی شرینه تا بچه یه چیزی می خواد سریع براش فراهم می کنن ... یا وقتی گریه می کنه سریع اون چیز رو بهش میدن .. چکار باید کرد اینجا ؟
سلام
رسیدن بخیر

خیلی خوب شد که دوباره می نویسید
الحمدلله

وقت داشتید سربزنید
هم تالیفیه هم سلسبیل
سلام خانمی
واسه تنهاها هم دعا کنید.


۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۵ خاطرات خانومی و اقاییش
خوشحالک که هنوز هستید
سلام:)
۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۷ مامان محمدین
در مورد برزرگترهامون گاهی میشه اغماض کرد. و خیلی وقت ها هم لازمه براشون با احترام توضیح بدیم که مثلا فلان چیز براشون مضره.

دوست عزیزم تجربه هیج وقت با علم به دست نمیاد. گرچه نمیشه گفت میشه از تاثیر علم روی تجربه بهتر هم چشم پوشید.

کتابهای آقای دهنوی سه جلد هستن... سخنرانی های استاد تراشیون....

اینا رو دانلود کنین یا بخونین... در طول بارداری....

این همه تعلل :( و دست دست کردن به نظر من درست نیست. :(
اگه واقعا فقط علتش همین باشه.

ضمن اینکه ما باید تقوا رو خودمون رعایت کنیم.... طناب رو بسپاریم دستشون و از رودخونه رد بشیم.

در هر حال ما کاره ای نیستیم. نه اینکه به بی خیالی طی کنیم. اما در حد علم خودمون عمل کنیم بقیه اش رو خدا درست میکنه.
پاسخ:
نفهمیدم مخاطب من بودم یا خواننده های دیگه
سلام خانمی خوشحالم که مینویسی
منم روی بچم امتحان کردم ارامش ماانهاراارام میکندواگرنه عصبانیت ما
لجبازیهای انهارابیشر
سلام ..ممنون از پست های عالی که میزارید...میخواستم در مورد جدا خوابی بچه ها نظرتون رو بدونم..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی