من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

من، او، معلمهای زندگی

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ق.ظ

نمی دونم این نگاه مامان از کی و چطوری به وجود اومد اما در من، قطعا و قطعا توسط مامان به وجود اومد. انگار همه چیز می خواست بهش درس بده

به کوه نگاه می کرد، درس عرفان می گرفت. به سوختگی بند انگشتش نگاه می کرد، درس عرفان می گرفت. به حرکت برگها در باد نگاه می کرد، درس عرفان می گرفت و انقدر خوب درس گرفت، که در 35 سالگی به کمال خودش رسید و رسید!

مامان یه خصلت خوب دیگه هم داشت! بال ما مینشست پای فیلم و کارتون! آی که چقدر لذت داشت

حالا تصور کن با اون نگاه عارفانه و ریز بین، از بین کارتونها چقدر درس می گرفت و چقدر درس می داد!

ما بد ساخت ترین فیلمها رو هم با لذت می دیدیم، چون مامان از توش درس می گرفت و برامون تشریحش میکرد!

اینکار باعث شده منم با دخترا همین کار رو کنم! اینطوری اثرات منفی فیلمها خیلی کمرنگ می شن! رابطه عاطفی من و دخترا بیشتر شده و یکی از تفریحات خونه ما، فیلم دیدن با مامانه!

حالا جالبه، جدیدا محدثه خانم، برداشتهاش رو از فیلمها می گه و می بینم چقدر نگاهش عمیق شده و این لذت بخشه

خدایا، کمک کن پیغامهاتو درست بگیرم و اونطوری زندگی کنم که تو دوست داری

پ ن:فیلم آلیس در آنسوی آینه رو ببینید. البته با دید نقادانه. بالاخره فیلم رو مسلمونها که نساختن! ولی نکات خوبی داره

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۱۸
بانو ایرانی

من، او، جواب سوال

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ق.ظ

دیروز از شهید حججی پرسیدم چر من شهید نمی شم!

امروز با حرفهای شهدا تو وصیت نامه هاشون، فهمیدم چرا!


بعضی مواقع این نفس سرکش سراغم می آمد، وسوسه می شدم و نق میزدم،

شهید حسین همدانی

نق زدن رو گناه می دونه! می بینی! وای خدا! کجام؟

دیگر هیچ چیز در این دنیا مرا آرام نمی کند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو

شهید حسن غفاری

فهمیدم هر روزی که دیگه آامی و قراری جز رسیدن به خدا نداشته باشم، شهید خواهم شد!

اصلا این شهدای مدافع حرم، عارف اند! عجیبند! اعجوبه اند!

این شهیدو ببین! متولد 72 هست!


عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند.

بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.  درد را، انسان بی هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان با هوش و بیدار می‌فهمد.

راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟

خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش می‌شنوم صدای حرم می‌آید گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مرده‌ام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته‌ رقیه (س) به حرمت نگاه خسته‌ زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج) به ما حرکت بده.

عباس دانشگر 1395/2/2

خدایا بصیرت بده تا ما هم بپیوندیم. اثر اشکهای این دهه ما رو بصیرت و لباقت شهادت قرار بده. محبت خودتو در دل ما انقدر زیاد کن که جز خودت، چیزی آروممون نکنه


۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۴
بانو ایرانی

من، او، محرم بی قاعده

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۵ ق.ظ

محرم چرا این شکلیه؟ اصلا حال آدم، سرجاش نیست! قلبمون تو فشاره

میخوام دخترام رو بغل کنم! یاد رقیه و سکینه (سلام الله علیهما) می افتم و گریه می کنم

می خوام صورت دخترمو ناز و بوسه کنم یاد صورت کوچیک و شیرین رقیه می افتم و اندازه ی دستمو با صورتش مقایسه می کنم و بعد...

میخوام آب بدم به دخترا، یاد تشنگی خیام اباعبدالله می افتم

می خوام...

مگه می شه تو این روزها، کاری از ما سر بزنه که بوی حسین( علیه السلام) نده؟

شاید دنیا به امثال ما بگه دیوونه! کسانی که همه چیز، اونها رو گریه می اندازه!

خدایا روزی که همه گریانن، ما رو خوشحال و خندان، به اباعبدالله ملحق کن

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۳۵
بانو ایرانی

من، او، یک نصیحت

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ

خدا الهی رضوان عزیز رو هرجا هست، سالم نگه داره و موفق بداره، همیشه می گفت: خونه، جای بریز و بپاشه

بریزو بپاش محبت!
چقدر این حرفش، وسط روزهای سخت و طاقت فرسای زندگی، وسط بی محبتی ها و فشارها، آرومم می کنه
خونه، جای بکش بکش نیست! جای بریز و بپاشه!
دیروز یه نفر بهم خندید که بهش گفتم من بهشتی ام! مهم نیست!
هنوزم معتقدم تا روزی که نفس می کشم، یعنی خدا هنوز امیدواره من بهشتی باشم!
و خدا، نزد گمان بنده ی خودشه! من به او گمان خیر می برم و او، منتهای خیر و نیکیه و برای من، با منتهای مهربانیش رفتار خواهد کرد!
بریز و بپاش می کنم، تا خدا هم برام بریز و بپاش کنه و من رو سرشار کنه از محبت خودش

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
بانو ایرانی