من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

من، او، مشاوره

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

یه اتفاقی برام افتاد که طبق معمول کارهای دنیا نمی شه گفت خوب بود یا بد!

من دوست صمیمی کم دارم. خیلی کم و خیلی در انتخابشون وسواس به خرج می دم. یه دوست صمیمی! حرفهااااایی پشت سرم زده بود که مخم سوت کشید!

خب! طبق قاعده ی من! چون صداقت، شرط اصلیه برای دوستی، این فرد از دایره دوستی من خط می خورد! ولی قلبم خیلی عمیق جریحه دار بود! با هیچ کس نمی تونستم مشورت کنم! چون کسی که منو تمام و کمال بشناسه، نداشتم.

با خدا هم وقتی مشورت می کنی، خب خیلی سخته از بین کلمات قرآن بفهیمی چی می خواد بگه! گاهی آیات عذابم میاد و هیچی دیگه، از خودم بکل ناامید می شم و تا چند روز حالم بده!

نشستم با خودم مشورت کردم. نمی دونم با کدوم نفسم! ولی قطعا اماره نبود!

یه کاغذ برداشتمو شروع کردم ماجرا رو برای خودم شرح دادن. نه که همشو. مثلا سن و سال اون دوستم و شرایطش و اینکه چقدر دوستش داشتمو اینها بعدم اینکه چرا انقدر ناراحتم و از چی دقیقا!

بعد چنان مشاوره ای به خودم دادم که همه هم و غمم رفت!

ما آدمها، خیلی چیزا بلدیم! اما گاهی انقدر غافل میشیم ازشون که در بحرانها نمی تونیم بکار ببندیم. با این کاری که کردم، تونستم از دانسته های خودم استفاده کنم و بیاد بیارمشون!

آخرش به خودم گفتم خیلی حالمو خوب کردی! ممنونم ازت! تنهام نذار دیگه!

بعد خودم به خودم جواب دادم: من که همیشه هستم! تو درگیر دنیا میشی نمیای پیشم! تو منو تنها نذار!

وای خدا! چه خود خوبی دادی به ما! ولی چه خودم از خودم دورم! مگه نه؟


پ ن: خود درگیری هم ندارم! :)

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۴
بانو ایرانی