من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «شوهر داری» ثبت شده است

من، او، حسادت

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ

رفته بودم کتابفروشی برای بچه ها کتاب بخرم. یه مادری هم اومده بود برای دخترش کتاب بخره. دخترش مثل بقیه بچه ها شیطنت می کرد و تو کتاب فروشی، یه جا بند نمی شد. اما مادر تحمل نداشت!

یهو گفت: بیا! همه شیطنت هاتو من باید تحمل کنم، عشوه ریختن هات مال باباته!

بعد رو کرد به من و گفت: قشنگ منو به باباش می فروشه! پدرش هیچ وقت نیست و من همه کارهاشو می کنم اما باباشو بیشتر دوست داره.

دخترش با دخترای من رفتن بازی. آروم به مادر گفتم: نذارید بفهمه به محبتش به پدرش حسودی می کنید؛ اینطوری بیشتر ازتون دور می شه.

گفت : جدی؟

- آره! اگر حس کنه شما از محبتش به پدرش خوشحالید، بیشتر بهتون مایل می شه. امتحان کنید.

و اون زن نمی دونست که منم همین رو تجربه دارم.

یه روز که پدر دخترا رفته بود تبلیغ، فاطمه خانم خیلی بغض کرده بود، حالش بد بود. بهش گفتم چته، گفت هیچی!

گیر دادم بهش به روش خودم؛ یهو بغضش ترکید گفت: من حق ندارم بابا رو بیشتر از شما دوست داشته باشم. (هنوز نفهمیدم این تصور چرا براش به وجود اومده بود)

تعجب کردم. گفتم: کی گفته مامان جون؟ تو حق داری هر کس رو هرچقدر می خوای دوست داشته باشی! 

گفت: واقعا؟ یعنی شما ناراحت نمی شید که من بابا رو بیشتر از شما دوست داشته باشم؟

بغلش کردم و گفتم : نه. اصلا. این خیلی خوبه که تو باباتو انقدر دوست داری. من خوشحالم.

باور کنید انگار فاطمه رو از آسمون آوردن زمین. آروم شد و خندید.

الان همچنان باباشو خییلی دوست داره اما رابطه ی عاطفیش با من اصلا کم نیست و بشدت روی من حساسه.

بچه ها نباید مادر و پدر رو از هم جدا ببینن! باید اونها رو یکی بدونن.  گاهی خودخواهی هامون مانع می شه اینو در زندگی پیاده کنیم.

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۵
بانو ایرانی

من، او، طبیب دوار

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ب.ظ

همسر طلبه که باشی، یعنی همسر یک سرباز پابه رکابی! باید حواست باشد که هرچه سربازتر باشد، کمتر کنار توست!
و تو با بچه های قد و نیم قد، وسط این بلبشوبازار زندگی، تنهایی!
تازه باید حواست باشد که او هم آدم است! گاهی خسته است، گاهی کم می آورد گاهی دلش دوفنجان تنهایی تلخ میخواهد!
و تو باید باشی و نباشی
وظیفه مادرانه ات هم بیشتر است. باید راه و مرام پدر را بدرستی برای بچه ها بگویی! باید معنای طبیبٌ دوّار را برای امانتهای امام زمان روشن کنی.
تازه بعد از همه اینها باید مثل هر زنی که شوهرش نیست، دلتنگیهایت را پشت سینک ظرفشویی یا موقع پوست کندن پیاز، سر بدهی روی گونه هایت و بعد یک  مشت آب بپاشی به صورتت تا رد پای اشکها-این مهمانهای ناخوانده ی خوش قدم،که راه نفست را باز کرده اند- روی صورتت نماند.
بعد لبخند بزنی، غذای مورد علاقه بچه هارا درست کنی، سرشان را گرم کنی تا کمتر بهانه ی بابا بگیرند.
این وسط با مؤونه ی مختصر طلبگی هم خانمانه کنار بیایی و فحش ها راهم نوش جان کنی! تازه هم کمبود های اقتصادی را برای بچه ها توجیه کنی هم دلیل فحش شنیدن هارا.
همسر طلبه که باشی، خودت هم باید تمام قد، یک سرباز پابه رکاب باشی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۱
بانو ایرانی

من، او، بهترین ها

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ

این مطلب رگه های عرفانی داره! اگر نگاه کسی به زندگی، رسیدن به کمال نیست، کسی که دغدغه اش «بهترین» بودن نیست، این مطلب رو نخونه!

۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۳
بانو ایرانی

من، او، درک حضور

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ب.ظ

استادی گفت یک ساعت در روزتون را قرار بدید و در این ساعات، خودتون رو در محضر امام زمان عج بدونید

مدتها بود سعی میکردم خودمو در محضر امام بدونم.اما استاد تاکید کرد یه ساعت خاص هر روز

حتما شلوغ ترین ساعت روزتون باشه. 

مام که حرف گوش کن! هشدار گوشی رو گذاشتم رو ساعت۲۱

ساعتی که حاجی میان خونه.خدایی با اهمیت ترین نوع رفتاریمون، با شوهرامونه و منم که ...

خدا خودش اصلاحم کنه

روز اول ساعت زنگ زد و مام در محضر مولا

صبوری با دخترا، سخت نبود.تا حاجی اومد. یه رفتاری کردند که من ناراحت شدم.اومدم برخورد کنم، یادم افتاد در محضر امامم.وای چقدر سخت بود

یه مهمان ارزشمند که داریم، همه مراعات میکنن اما درک حضور این مهمان عزیز رو فقط من دارم! خییییلی سخت بود

روز دوم  دخترا آرومتر بودند اما بازم با حاجی مسئله پیش اومد

فکر کنم خدا میخواس من صبورتر بشم. هرچی میخواستم برنامه خودسازیمو برای حاجی توضیح بدم، نمیشد.یعنی طوری همه چیز پیش میرفت که حتی من فرصت نکنم راجع بهش حرف بزنم.

روز سوم کلا سعی کردم موقع حضور حاجی در ساعت درک حضور ، ساکت باشم

روز چهارم بازم سخت تر شد. 

خدایا میخوای چکار کنی؟ میخوای چی بسازی از من؟!؟!

امروز روز پنجم بود

با دخترا بیرون بودم. یهو یه کاری کردن به شدددددددت عصبانی شدم

عصبانیاااااااا

اومدم واکنش نشون بدم، که یکدفعه هشدار گوشی به صدا در اومد: درک حضور امام مهربانم

یهو آروم شدم.

با آرامش، بحران رد شد

امشب پنجمین شبه که درک حضور مولا رو باید در حضور حاجی داشته باشم. 

خدا بخیر کنه.کاش امتحان امروزم فقط برخوردم با دخترا بوده باشه




______________________

بعد نوشت: 

۱. درک حضور، کمک به خیلی چیزها میکنه

افزایش حیا، افزایش عقل، افزایش صبر ،حلم و خیلی چیزای خوب دیگه

۲. کسانیکه اولین مطلبیه که از این وبلاگ خوندن، لطف کنند قبل از قضاوت ، بقیه پستها رو بخونن.

مشی این بانو، رها کردن مشکلات به امان خودشون، نیست. هرچند از کنار مسائلی که قدرتی بی تغییرش نداریم، باید بگذریم

۳. اینکه از حاجی نوشتم، اصلا به معنای بدخلقی یا ایرادی در ایشون نیست.شاید بیماری کم تحملشون کرده، شاید مشکلی داشتند و هزار ان شاید دیگه که میتونه مبنی بر بدخلقی و بدی ایشون نباشه اما خواننده ی عزیز میتونه تصور کنه.چرا ما بدترین دلیل ممکن رو برداشت میکنیم؟


۳۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۵
بانو ایرانی

من، او، شوهر بداخلاق

دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

بهم می گه: شوهر بداخلاق نداری! نمی دونی وقتی سر مسایل مسخره و پیش پا افتاده، کتک می خوری، یعنی چی! بیرون گود نشستی می گی لنگش کن

گفتم: اول؛ از زندگی بقیه چه خبر داری! ظاهر اغلب زندگیها خیلی قشنگ و خوشگله! هر کس مشکلات خودشو داره! هیچ کسی هم بی مشکل نیست! فقط مشکل هر کسی یه رنگیه. یه مدلیه

دوم؛ یه چیزایی رو همیشه با خودم تکرار می کنم! یکیش اینکه اگر پای درد دل زن حضرت نوح می نشستیم، چیا از شوهرش می گفت؟

بیایید یکم فکر کنیم؛ شاید می گفت: آبرومو تو دروهمسایه برده! وسط بیابون داره کشتی می سازه! خب آخه این چه خداییه که عقلش نمی رسه وسط بیابون جای کشتی ساختن نیست!مردم هروقت همه منو می بینن بهم می گن از شوهر دیوونت چه خبر! امروز خداش باهاش حرف تازه نزده! سر نمی تونم بلند کنم و...

ببینید چقدر حرفهاشون منطقیه! ببینید ظاهرا چقدر حق داره که از این شوهر ناراحت باشه، برنجه و حتی متنفر باشه! اما اگر زاویه نگاهشو متفاوت می کرد! اونوقت جزء خوشبخت ترین زنان دنیا بود!

و یه چیز دیگه هم همیشه به خودم یادآوری می کنم

اینکه اگر آسیه به بدیهای شوهرش فکر می کرد، نمی تونست از بهترین زنان باشه و خانه ای نزد خدا داشته باشه! اینکه بدیهای همسر من، توجیهی برای بدی من نیست!

اینکه خدا روز قیامت از بدیهای خودم ازم سوال می کنه نه از بدیهای همسرم

سوم؛ آیا خدا داناست؟ آیا خدا می دونه من چقدر ظرفیت و گنجایش دارم؟ پس آیا ممکنه خدا منو در معرض امتحانی قرار بده که توان درست رد کردنش رو نداشته باشم؟ اگر خدا چنین کاری بکنه، حکمتش زیر سوال می ره! پس چنین کاری نمی کنه! محاله! محاله! محاله! محاله خدا به کسی مشکلی بده که از پسش برنمیاد!

هر وقت فکر کردی به یه در بسته خوردی، بدون حتما کلیدی داره وگرنه خدا جاش دیوار می ذاشت نه در!رد کردن امتحانهای خدا، سخته! خیلی سخت! اما قطعا و قطعا و قطعا ممکنه!

الهی تو این ماه شعبان، همه مون اول بدونیم وظیفمون چیه! دوم قدرت و توفیق انجام دادنش به نحو احسن بهمون داده بشه! سوم با انجام وظایفمون دل امام رو شاد کنیم و ظهورش رو نزدیک


بعد نوشت: دوستی تذکر دادند که چرا با اون خانم همدردی نکردی که می فهمم کتک خوردن، در شان شما نیست و اسلام راضی به این وضع شما نیست و ...

1. بهتر بود این همدردی که در واقعیت انجام شد را در پیام میاوردم!

2. واضحه که هیچ کسی از کتک زدن حمایت نمی کنه و فکر نمی کردم کسی نگفتن این مطلب رو دلیل بر حمایت بذاره!

3. مردی که همسرش رو کتک بزنه از مردهای نفرین شده است

مردی که همسر خود را کتک می‌زند

پیامبر اکرم (ص) به این مضمون فرمود: مردی که همسر خود را کتک می‌زند. خدای متعال آبروی او را در روز قیامت خواهد ریخت و او را در برابر چشم خلایق، رسوا خواهد ساخت.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر مردی که یک سیلی به صورت همسر خود بزند، خدای متعال به فرشته‌ای که مأمور دوزخ است دستور می‌دهد که آن مرد را در جهنم قرار داده و به صورت او هفتاد سیلی بزند.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: شخصی که بر صورت و چهره‌ی مسلمانی سیلی بزند، خدای متعال در روز قیامت استخوان‌های او را خُرد خواهد نمود و آتش جهنم را بر او مسلط خواهد نمود و در روز قیامت، با دستان بسته وارد آتش جهنم خواهد شد؛ مگر آنکه توبه نماید.

4. بد بودن رفتار اون مرد، هیچ شکی درش نیست! تمام حرف من این بود، که بد بودن اون مرد، دلیل بر بی محبتی کردن به او و بدی کردن و سرد کردن کانون زندگی از جانب همسر نیست! اگر این حرف من، عقلا، شرعا، قانونا مشکلی داره، بفرمایید

۹۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۳
بانو ایرانی

من، او، بهشتی

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

میگم: شوهرمن بهشتیه

ابرو تو هم میکشه و میگه: دیگه افراط نکن. یعنی اصلا با هم حرفتون نمیشه؟ چرا خودتو گول میزنی ؟

- چرا! حرفمون میشه! دعوامون میشه! از دستش گریه هم میکنم گاهی ! 

اما به من بگو معایب این حرفم چیه؟ 

- خب از بهشتی باید تقلید کرد.همه رفتار هاش الگوست! 

- کی گفته؟ فقط قول و فعل معصوم، حجته! حتی رفتار مرجع تقلید هم حجت شرعی نداره.فقط فتواشون حجته!

سکوت کرد.گفتم: اما محاسن این فکر اینه که دیگه دنبال عیب و ایراد تو شوهرم نمیگردم.دیگه بابت اشتباهاش، شماتتش نمیکنم.ازش متنفر نمیشم.تلافی نمیکنم.چون شاید(۱٪) توجیهی برای رفتارش پیش خدا داره اما اگر من تلافی کنم، یا هر رفتاری غیر از رفتاری که با یه بهشتی باید بخرج داد، ازم صادر بشه، این منم که گناه کردم. این منم که ضرر کردم و عقب افتادم از مسیر کمالم.

اگر اینطوری فکر نکنم، کم کم بابت اشتباهاتش ازش متنفر میشم، افسردگی میگیرم، احساس بدبختی میکنم و ....

ترجیح میدم خودمو گول بزنم اما احساس خوشبختی کنم. اما زندگیم آروم باشه.اما شاد باشم.

یه چی در گوشی بهت بگم؟خوشبختی و بدبختی، واقعی نیستن! فقط احساسن. یه عمر بقیه گولمون زدن! قیامت میفهمیم چه به سرمون اومده! این گول خوردنه، هم دنیا توشه هم آخرت

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۴
بانو ایرانی

من، او، توهین

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

بچه شون افتاده بود و بالای ابروش شکسته بود.

آورده بودنش درمانگاه که من اونجا دیدمشون. 

مرد به زن، چند مرتبه گفت « بی عقل»

دلم آشوب شده بود. 

دلم میخواست برم به پدره بگم: دختر ، به مادرش میره! با این صفتی که به مادرش میدی ، خودت داری بی عقل بارش میاری!

هنوزم دلم آشوبه.

ولی صبر مادره برام جالب بود.یه زن جوان، شاید کوچیکتر از من! اما عاقلتر از من

نمیدونم اگر شوهرم بی عقل خطابم میکرد، حتی نه چند بار پیاپی، حتی نه در یه محیط عمومی، چه واکنشی نشون میدادم.


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۱
بانو ایرانی

من، او، مسئله

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۴ ق.ظ
مطمئنم دوستم داره. مطمئنم نمی خواد منو زجر بده. مطمئنم بدجنسی نمی کنه. پس چرا 12 ساله این قضیه بین ما حل نشده! چرا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش رو اعصابه هر دوتامونه.
بد اخلاق که می شم، از خودم بدم میاد! آخه اصلا بد اخلاقی، در شأن یه منتظره؟
اصلا تحمل خودمو ندارم وقتی ...
کاش می شد اونموقع از دست خودم فرار کنم. نشستم لب تخت و فکر کردم. اینبار نباید از کنار این مسئله بگذرم. باید حل بشه. باید یه جوری دوتایی باهاش کنار بیاییم. یا هر کدوم یه کم کوتاه میاییم و تموم میشه، یا کلا باید این وضعیت رو به عنوان یه خصلت همسرم بپذیرم.
رفته بود آبی به صورتش بزنه و برگرده. تا اومدم بگم عزیزم بیا در مورد این مطلب حرف بزنیم، یهو گفت: ببخشید!
شوکه شدم. این اولین بار بود که مستقیم، بدون رفتارهایی که بخواد بهم بفهمونه پشیمونه و ...، مستقیم می گفت!
گفتم: من اومدم یه چیز دیگه بگم. خجالتم دادی. من خیلی بدخلقی کردم. ببخش
ولی عزیزم! خواهش می کنم بیا در موردش حرف بزنیم. باید این مطلب تموم یشه. دیگه نمی خوام این دلخوری تکرار بشه...
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۴
بانو ایرانی

من، او، منطق

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

همسر طلبه است. یکی از اون دوستانی که همیشه برام سمت استادی داره.

بهم گفت: می خوام از قم برم!

- جداً؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- اوهوم! به شوهرم خیلی پیشنهاد کار می شه اما چون من عاشق قم بودم، اون حتی بهم نمی گفت و رد می کرد. استخاره کردم که بهش بگم بیا بریم. خیلی خوب اومد و ترکش هم بد!

- پیش کی استخاره کردی؟

- خودش! بهش نگفته بودم نیتمو.
من خیلی قبول دارم شوهرمو. هرچی هم بده، من بدش کردم. باورت می شه تازه فهمیدم؟

- آره بابا! من یه چیزای پیش پا افتاده ای رو تازه فهمیدم که واقعا خنده داره! مثلا تازه فهمیدم نباید صبح ها منطقی با شوهرم حرف بزنم.

نگام کرد و گفت: یه حدیث خوندم، درون منو متحول کرد. می گه: جمال الرجال فی عقولهم و عقول النساء فی جمالهن! هیچ وقت حرفی رو منطقی برای شوهرت استدلال نکن! همون حرف رو از زاویه ی زنانه مطرح کن، جواب می ده

در مقابل نگاه متعجب من گفت: مثلا من وقتی من بچه ها رو گذاشتم پیشش و رفتم بیرون، میام خونه شروع می کنه به غر زدن که چقدر بچه ها اذیتم کردن و اینا! من اگر بگم: خب چیه؟ منم همینطورم! برای منم همینقدر سخته! چرا انقدر بیخودی غر می زنی و ...، حتما دعوا می شه! دفعه بعد هم بچه ها رو نمی گیره! اما اگر بگم : وای! میبینی تو رو خدا چقدر اذیت می کنن؟ منو هم همینقدر اذیت می کنن از صبح تا شب و ...، زمین تا آسمون فرق می کنه! آروم می شه...


حقیقتش هنوز هضمش نکردم! خیلی جمله سنگینه!

بعد نوشت: این چند روزه خیلی به این حدیث فکر کردم. چند تا نتیجه گرفتم.

۱. زن هرچی عقلش کامل تر میشه، زنانگیش بیشتر میشه

۲. ظهور عقل زن، در کلام منطقی و استدلالهای فلسفیش نیست! در لیلی بودنش هست

۳. در مورد مردها دقیقا برام واضحه.مرد هرچی عاقلتره، دوست داشتنی تره

حالا یه سوال

این حدیث، فقط در خانواده کاربرد داره؟یعنی تو فضای عمومی جامعه که قراره جنسیت ها بی اثر باشن برای همین حجاب ظاهری و رفتاری امر شده، چجوریه؟

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۰
بانو ایرانی

من، او، نوش جان

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

امسال وقتی گفت نمیرم، تنم لرزید. نکنه من با خواسته هام بهش فشار آوردم، نکنه کاری کردم که انگیزه اش برای قدم برداشتن تو راه ظهور، کم شده. نکنه دنیا رو پیش چشمش جلوه دادم و ...

نمی تونستم بذارم نره.

پول سفرش رو جور کردم. وسایل سفرش رو آماده کردم و قسمش دادم که بره.

بهش گفتم طاقت ندارم یه نفر بواسطه ی من از صف زائران اربعین، کم بشه.

روزهای آخر حضورش بود که باهاش تماس گرفتن و برای تبلیغ دهه آخر صفر هم ازش خواستن که بره. گفت چند دقیقه دیگه جواب می ده.

رو کرد بهم و گفت: ده روز سفرم طول می کشه؛ ده روز هم تبلیغ. بازم برم؟ خسته نمی شی؟ بچه ها اذیتت نمی کنن؟

(حواستون که هست! نزدیک امتحانای آخر ترم دبستانیها و فرجه ی پایان ترم خودمه)

گفتم: من که به طلبه، «بله» گفتم، این سختیها برام شیرینه! وقتای دیگه به فکر اذیت شدنم باش اما هرجا پای اهل بیت وسطه، اذیت ها، نوش جونم

گوشیشو برداشت تا بهشون بگه که واسه تبلیغ می ره و من رو کردم به قبله و آروم گفتم: اللهم تقبل منا

۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
بانو ایرانی