من، او، بلا
وقتی مبتلا به بلا و سختی و شدت میشی، یه دقیقه بشین...
صبر کن. گوشاتو تیز کن. خوب نگاه کن. چی شده؟ چرا مهربون ترین مهربونا این سختی رو برات پسندیده؟
امروز نشستم به ابتلای امروزم فکر کردم. دیدم یه جا خلاف خواست خدا عمل کردم اینطوری شده.
قربونت بشم مهربون که منو زلال میخوای! گرفتم پیغامتو!
لبیک...چشم، درستش میکنم!
لبخند زدم و قوی پاشدم. من باید با این سختی و شدتی که خدا برام قرار داده، بزرگ بشم، زلال بشم، رشد کنم.
چرا که نه! با آغوش باز لطف تو رو میپذیرم.
سختی سخته ولی وقتی حس کنم این داروی تلخ، قراره منو به خدا نزدیک کنه، تحملش راحت تر میشه.
و البته برای ما زنهای بهشتی، یه چیزی خیلی مهمه
نشاط، آرامش، لبخند
حتی وسط این سختیها، لبخند یادت نره بانو😊