من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

من، او، داستان زندگی

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ب.ظ

یکی بود یکی نبود

 یه شهر بزرگ و قشنگ، یه حاکم خیلی قدرتمند و مهربونی داشت. حاکم، خیرخواه ومهربون بود و صاحب کرامتهای انسانی و اخلاقی.

حاکم، عاشق یکی از دخترای شهر شد. هر روز براش گل میفرستاد اما دختر نمیفهمید کار حاکمه. عاشق گل فروش شد.

بین صفات حاکم صاحب کمال ما، غیرت هم بود. حاکم گل فروش رو فرستاد به یه شهر دیگه واسه مأموریت.

دل دختر شکست. حاکم فکر کرد شاید دختر الان متوجه محبتهای اون بشه.

به دختر که عاشق شعر بود، کمک کرد شاعر بشه.

گاهی اشعار خودشو با دست خودش مینوشت و برای دختر میفرستاد.

دختر بازهم نفهمید کار حاکمه؛ اما شک کرده بود.حق داشت.باورش نمیشد حاکم انقدر دوستش داشته باشه.

حاکم همه جوره هوای دختر رو داشت اما نمیتونست مثل همه عاشق ها، به معشوقش ابراز محبت کنه. حاکم بود دیگه!!!

کاش دختر اونهمه محبت حاکم رو میفهمید.

حاکم گاهی با پیکهای مختلف، پیغامهای محبت آمیز میفرستاد اما حواس دختر، به پیکها پرت میشد.

حاکم هنوز دخترو دوست داشت. هنوز روش غیرت داشت. هنوز براش پیغام محبت آمیز میفرستاد. و دختر هنوز باور نداشت حاکم چقدررررر دوستش داره.


قصه ی بالا، قصه ی ماهاست. دخترهایی که حاکم مهربون، عاشقشونه. همه جوره بهشون محبت میکنه و دخترای بی حواس، نمیفهمن

کاش متوجه محبت بی نظیر خدا بشیم

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۳
بانو ایرانی

من، او، لالایی

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ب.ظ

لباس تنش کردم بریم جمکران.اتفاقی مانع شد.برای اینکه دلش نگیره، گفتم بیا مهمونی بازی کنیم.تو هم با همین لباس قشنگت، مهمون من شو.

گفت نه! عروس بازی( متنفرم از عروس بازی.از این تفکر زشت که کارتونهای زمان بچگیمون برای بچه ها ساخته.اینکه فکر میکنن عروس که بشن ، ته خوشبختی و سعادته)

معتقدم مخالفت مستقیم، حساسترشون میکنه. لباس عروسشو از تو کمد آوردم. یه لباس از تور و ساتن سفید ژیپون دار . 

رو سیسمونی محدثه بود. بعدها بندهای شونه و کمرش رو با گل رزهای پردار سفید یکدست، تزیین کردم. دخترها دوستش دارن.

کلاه سفیدشم سرش کردم. گفت: شلوار؟

گفتم شلوار نداره؛ راستش نمیخواستم جوراب شلواری مهمونیشو تنش کنم.

یهو رفت تو اتاق. چادر نمازشو برداشت و اومد بیرون. محدثه گفت: آبجی میخواهیم قایم موشک بازی کنیم! تو پات میگیره! گفت: نه! اینجوری بهتره! با چادر، بازوها و پاهاشو پوشوند.

خدا رو شکر کردمو فکر کردم که من کاری برای با حیا شدن این دختر، نکردم. 

جز اینکه از نوزادیش، همیشه تو گوشش، چه به وقت خواب، چه وقتای دیگه خوندم: دوستت دارم دختر با حیا و عفیفم. دوستت دارم دختر خوش اخلاق و مهربونم. عاشقتم چون امام حسین رو دوست داری و ...

هر صفت خوبی که دوست داریم بچه هامون داشته باشن، بهشون تلقین کنیم.خصوصا وقت خواب.وقتی چشماشون، گرم شد

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۶
بانو ایرانی

من، او، رفاه

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۹ ق.ظ

میگه : هرکاری بچه هامو به سختی بندازه، انجام نمیدم. نمیخوام سختی بکشن

میگم: ما موظفیم بچه ها رو برای آینده شون تربیت کنیم. آینده شونو چکار میکنین؟

- دعا میکنم بحق امام زمان، زندگی آینده شون، سرشار از رفاه و آسایش باشه

- محاله! جنس زندگی دنیا با آسایش، جور نیست! 

- ما دعا میکنیم بحق امام زمان، زندگی آینده شون، سرشار از رفاه و آسایش باشه

دلم میخواد بهش بگم مثل اینکه بشینی پای درخت سیب، دعا کنی محصولش انار باشه!

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۹
بانو ایرانی

من، او، بهترین ها

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ

این مطلب رگه های عرفانی داره! اگر نگاه کسی به زندگی، رسیدن به کمال نیست، کسی که دغدغه اش «بهترین» بودن نیست، این مطلب رو نخونه!

۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۳
بانو ایرانی