من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۲۸ مطلب با موضوع «سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است

من، او، اثرات دین

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ

مدتیه دارم به اثرات دین فکر می کنم. اینکه دین چه اثری در زندگی فردی و اجتماعی باید بذاره و اثر دینداری ما چیه. گاهی وقتی از پس بحرانهای خانوادگی و ارتباطات شخصی برمیاییم فکر می کنیم خیلی دیگه خوب و ناز و دینداریم که تونستیم همچین گذشتی کنیم یا از پس مشکلات زندگی و ارتباطیمون بربیاییم و جاخالی ندادیم.

خودم که اینجوری بودم. یکمی هم باد می کردم و سر خدا و پیر و پیغمبر منت می ذاشتم که حضرت زهرا! ببین چه دختر خوبی ام به تو اقتدا کردم و مثلا امروز تو شوهر داری و بچه داریم اینطوری و اونطوری رفتار کردم

یا مثلا نشستم بچه داری می کنم و مدرک تحصیلیمو بخاطر آرامش بچه هام گذاشتم لب طاقچه و از این منت گذاشتنای احساسی.

اما دیدم خیلی از کسانی که دین ندارن، حضرت زهرا ندارن، خدای حاضر مهربون ما رو ندارن، امام حاضر ندارن هم مثل من بخاطر بچه هاشون می شینن تو خونه، پیوندهای بریده شده رو با سیاست و کیاست وصل می کنند، با شوهرشون به زیباترین شکل ممکن مدارا می کنند و سالهای سال با هم زندگی می کنند و ...

اونها کسانی هستند که عقلشون رشد کرده و دنیا و ملزوماتش رو فهمیدن!

گفتم پس اثر دین چیه؟و فهمیدم زندگی خوب اجتماعی، کمترین اثر عقلانیت ناشی از دینداریه!

دین می خواد تمدن سازی کنه! پس اثر دین تمدن سازیه!

چند روز پیش یه بحران خانوادگی برام پیش اومد، وقتی داشتم سختیهای اونو تحمل می کردم، دیگه نمی گفتم : خدایا ببین من چقدر خوبم! به خودم می گفتم ببین! این کمترین سختی هست که تو باید برای تمدن سازی تحمل کنی! هنوز به اثرات دینداری نرسیدی تازه! اگر می خوای تمدن سازی کنی، باید خیلی خیلی بیشتر از اینها رو تحمل کنی! این که چیزی نیست!

و چیزهایی که قبلا فکر می کردم خیلی سخته، خیلی راحت تر و شیرین تر شد!

خدای کمکم کن بفهمم ازم چی می خوای و اونی باشم که می خوای


۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۲:۳۲
بانو ایرانی

من، او، حسادت

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ

رفته بودم کتابفروشی برای بچه ها کتاب بخرم. یه مادری هم اومده بود برای دخترش کتاب بخره. دخترش مثل بقیه بچه ها شیطنت می کرد و تو کتاب فروشی، یه جا بند نمی شد. اما مادر تحمل نداشت!

یهو گفت: بیا! همه شیطنت هاتو من باید تحمل کنم، عشوه ریختن هات مال باباته!

بعد رو کرد به من و گفت: قشنگ منو به باباش می فروشه! پدرش هیچ وقت نیست و من همه کارهاشو می کنم اما باباشو بیشتر دوست داره.

دخترش با دخترای من رفتن بازی. آروم به مادر گفتم: نذارید بفهمه به محبتش به پدرش حسودی می کنید؛ اینطوری بیشتر ازتون دور می شه.

گفت : جدی؟

- آره! اگر حس کنه شما از محبتش به پدرش خوشحالید، بیشتر بهتون مایل می شه. امتحان کنید.

و اون زن نمی دونست که منم همین رو تجربه دارم.

یه روز که پدر دخترا رفته بود تبلیغ، فاطمه خانم خیلی بغض کرده بود، حالش بد بود. بهش گفتم چته، گفت هیچی!

گیر دادم بهش به روش خودم؛ یهو بغضش ترکید گفت: من حق ندارم بابا رو بیشتر از شما دوست داشته باشم. (هنوز نفهمیدم این تصور چرا براش به وجود اومده بود)

تعجب کردم. گفتم: کی گفته مامان جون؟ تو حق داری هر کس رو هرچقدر می خوای دوست داشته باشی! 

گفت: واقعا؟ یعنی شما ناراحت نمی شید که من بابا رو بیشتر از شما دوست داشته باشم؟

بغلش کردم و گفتم : نه. اصلا. این خیلی خوبه که تو باباتو انقدر دوست داری. من خوشحالم.

باور کنید انگار فاطمه رو از آسمون آوردن زمین. آروم شد و خندید.

الان همچنان باباشو خییلی دوست داره اما رابطه ی عاطفیش با من اصلا کم نیست و بشدت روی من حساسه.

بچه ها نباید مادر و پدر رو از هم جدا ببینن! باید اونها رو یکی بدونن.  گاهی خودخواهی هامون مانع می شه اینو در زندگی پیاده کنیم.

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۵
بانو ایرانی

من، او، سنت سیئه

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۱۷ ق.ظ
برای خودمون غذاهای آنچنانی هم ممکنه درست کنم. ژله ی رنگین کمان و  گراتن فلان و لازانیای ال و بل! اما به مهمان که میرسه، یک غذای ساده درست می کنم با یک دسر معمولی! محدثه می گه مامان خب چرا فلان چیز رو درست نمی کنی، وسایلشو که داریم! می گم: نمی خوام مهمونیهامون به محل بروز تجمل و اینها تبدیل بشه. نمی خوام وقتی قراره خونه کسی بریم دغدغه بگیره که حالا چی براش درست کنم! می خوام روابطمون در سادگی باشه. می خوام کسی رو به زحمت نندازم. می خوام سنت سیئه نذارم.
به نظرم اینکه من یه غذای خوب درست کنم اما ساده، کم گذاشتن حرمت مهمون نیست.
دیروز می خواستم برم خونه ی دوستی که الحمدلله زیاد توفیق داریم بریم خونه هم. هر روز پذیرایی رو یکی میاره. دیروز نوبت من بود! گفتم چون اول ربیعه، شیرینی ببرم. حاجی عادت دارن شیرینی بخرن برای اعیاد. گفتن شیرینی می خرم. گفتم نه! برای بقیه هم سخت می شه. بذارین یه چیزی خودم درست می کنم. شیرینی پزی ام عالی نیست که بماند، فر گازم هم اعتباری بهش نیست!
هیچی گشتم یه شیرینی ساده پیدا کردم و درست کردم. (دستورشو می ذارم ادامه مطلب) خیلی هم دوستان دوست داشتن، در شادی میلاد نبی اکرم هم یه کاری کردم، هزینه ای هم تحمیل نکردم، آبرو داری هم شد! سادگی جلساتمونو هم خراب نکردم!
به نظرم ارزشش رو داشت
#لذت_قناعت

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۷:۱۷
بانو ایرانی

من، او، چرا؟

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۴ ب.ظ
یه بخشی از وضوش اشکال داشت. گفتم محدثه جان دقت کن! گفت مگه چی میشه مامان! قرائتم درسته، بقیه وضوم درسته، نمازم درسته! حالا یه اینجا رو دقت نکردم! طوری نمی شه که!
گفتم وقتی می خوام گوشی رو شارژ کنم، چه کدهایی رو باید بگیرم؟
گفت: *733# یا *780# همینا
گفتم خب من اگر #733# بگیرم، گوشیم شارژ می شه؟ گفت نه! *733* بگیرم چی؟
گفت نه!
گفتم: خب همه اش درسته که! یه ستاره و مربع جابجا شده! انقدر باید بقیه اش باطل بشه؟ برام می زنه کد شما نامعتبره!
لبخند زد و رفت از نو وضو بگیره.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۴
بانو ایرانی

من، او، محبت منفی

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ق.ظ

یادمه یه روز آقای پناهیان داشتن بحث تربیتی می کردن. گفتن بعد از هفت سالگی مادر باید یکم محبتشو کنترل کنه. کمتر بچه ها رو ببوسه و ...

خیلی وقته یاد گرفتم تا یه حرفی شنیدم، زود انکارش نکنم. یکم روی عقل و دانش و شعور گوینده تمرکز کنم و به حرفش فکر کنم. این حرف گوشه ی ذهنم بود و سعی کردم خودم هم کم و بیش اجرا کنم؛ ولی جا نمیافتاد برام که چرا باید محبتش رو کنترل کنه.

تا اینکه چند روز پیش یه خانواده ای رو دیدم که برام جالب بود.

دختر خانواده دانشجو بود؛ مادر داشت برام حرف می زد و تعریف می کرد، گفت: الهی بمیرم برای بچم باید بره اونسر شهر دانشگاه!

بعد خیلی روزها ماشین خانواده زیر پای دختر خانم بودا! بازم مادر احساس می کردن سخته برای بچه شون!

این حرف مادر تو ذهنم موند. چند ساعت بعد دختر اومد چیزی تعریف کنه گفت من سه سال زجر کشیدم توی دانشگاه!

جان؟ زجر؟ چرا؟ بابا جان درس خوندن سخته. دانشگاه رفتن سخته. مگه اینهمه زحمت نکشیدی که دانشگاه قبول شی؟ خب چرا شکر نعمت نمی کنی؟ چرا همیشه طلبکار دنیا و خدایی؟

چون قربون صدقه های مادر توهم ایجاد کرده که داره زجر می کشه! که حقش این نیست! که داره بهش ظلم می شه

پسر خانواده رفته بود سر کار، مادر می گفت الهی بمیرم رفته سر کار! بابا جان! مگه بقیه چکار می کنن؟ اصلا چطور می شه زندگی کرد اگر نره سر کار! زندگی، اساسش سختیه. رشد، اساسش سختیه. همین شده بود که پسر بابت سر کار رفتن سر خانواده اش منت می ذاشت! آخرشم کار رو ول کرد!

عزیز دلم! مادر مهربون! محبتت رو کنترل کن. نذار بچه ات فکر کنه کاری که داره می کنه سخت ترین کار دنیاست! نذار فکر کنه حقش از دنیا این نبوده و این سختیها نباید سرش میومده و ظلمه.
هر چقدر بشینی براش سخنرانی کنی اما اینطوری قربون صدقه اش بری، فایده نداره! متوجه نمی شه.
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۰۶
بانو ایرانی

من، او، ایثار

چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۴ ب.ظ
جوون بود. هم سن و سال خودم. شوهرش مریضه! قبل ازدواج هم مریض بوده و بهش نگفته بودند. روز به روز حال شوهرش بدتر می شه و الان، حتی گاهی اوقات کنترل دفع خودشم نداره.
اما زن، زندگی رو می گردوند، کار می کرد، با نشاط. یه رستوران کوچولو توی یه روستا!
به چهره اش نگاه کردم. بهشتی بهشتی بود. یادم به حدیثی افتاد که می گه کسی که ایثار می کنه، خدا جهنم رو بهش حرام می کنه و بهش می گه هر جای بهشت که دوست داری مستقر شو!
آره! شوهرش حتما دوست داشتنیه! پله ی بهشت این زنه. حق داره شوهرش رو روی سرش بذاره.
منم شعر گفتم.

زن بود و هی شعر می ریخت
در شیشه های مربا
می بافت در شعر هایش
قالی به قالی خودش را

لحن سلام سماور
موسیقی دیگری داشت
طعم غزلهای آن زن
تا شهر هم مشتری داشت

وقت وضو شعر ها را
می خواند با شر شر رود
در دستهایش عدس هم
تسبیح ذکر و دعا بود

گلهای پیراهن او
بیرنگ و رو ماند و پژمرد
چین و چروک نگاهش
اصلا به سنش نمی خورد

زن با سر انگشت تدبیر
احساس خود را رفو کرد
پیراهن زندگی را
با مهربانی اتو کرد

خسته ولی با نشاط است
نه مثل حال منو تو
زن بود او هم عزیزم
هم سن و سال من و تو

پ ن: اینکه آدمهایی ظلم کردند به این زن و باعث شدند همه جوانیش به مریض داری بگذره، سر جای خودشه! اما اینکه این زن از همین مسیر، باید به بهشت برسه، امتحان این زنه!
خدا به همه مون کمک کنه از پس امتحان هاش، درست بربیاییم.
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۷:۴۴
بانو ایرانی

من، او، کودکش

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ق.ظ
توی آینه ی دیواری سرتاسری سرویس بهداشتی، زل زده بود به مادرش که داشت آرایش می کرد
مامان! هر بار مژه هاتو با این فِر می کنی، میترسم دردت بگیره!
- نه! بلدم دیگه! دردم نمی گیره
- این رنگی رژ می زنی امروز؟ اون یکی بیشتر به لباست نمیاد؟
بی حوصله جواب داد، نه!!! همین خوبه
دختری که سنش به 8-9 سال می خورد، همچنان زل زده بود به تصویرِ در حالِ آرایشِ مادرش در آینه!
مادر هم، بی توجه به نگاه جستجوگر کودک - که انگار داشت تک تک مراحل رو در مغزش ذخیره می کرد- به تکمیل آرایشش مشغول بود!
من و محدثه وضو گرفته بودیم و داشتیم جلوی آینه روسری هامونو مرتب می کردیم.
نگاه دختر به تصویر ما افتاد و انگار که برای اولین بار باشه کسی رو ببینه که بدون آرایش، روسری می پوشه، با دقت و تعجب به ما خیره شد؛ حرکت چشماش، روی محدثه متوقف شد و با دقت بهش نگاه کرد. می شد تحسین رو در نگاهش دید!
دلم می خواست بهش بگم: آره عزیزم! خودت همین طوری زیباتری!
آره عزیزم! لازم نیست برای جلب توجه و تحسین دیگران، خودت رو به مشقت بندازی!
آره عزیزم! اینطوری هم میشه زندگی کرد
لبخندی بهش زدم و با هاش از توی آینه خداحافظی کردم.
مادرش هنوز مشغول آرایش کردن بود.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۰
بانو ایرانی

من، او، مشاوره

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

یه اتفاقی برام افتاد که طبق معمول کارهای دنیا نمی شه گفت خوب بود یا بد!

من دوست صمیمی کم دارم. خیلی کم و خیلی در انتخابشون وسواس به خرج می دم. یه دوست صمیمی! حرفهااااایی پشت سرم زده بود که مخم سوت کشید!

خب! طبق قاعده ی من! چون صداقت، شرط اصلیه برای دوستی، این فرد از دایره دوستی من خط می خورد! ولی قلبم خیلی عمیق جریحه دار بود! با هیچ کس نمی تونستم مشورت کنم! چون کسی که منو تمام و کمال بشناسه، نداشتم.

با خدا هم وقتی مشورت می کنی، خب خیلی سخته از بین کلمات قرآن بفهیمی چی می خواد بگه! گاهی آیات عذابم میاد و هیچی دیگه، از خودم بکل ناامید می شم و تا چند روز حالم بده!

نشستم با خودم مشورت کردم. نمی دونم با کدوم نفسم! ولی قطعا اماره نبود!

یه کاغذ برداشتمو شروع کردم ماجرا رو برای خودم شرح دادن. نه که همشو. مثلا سن و سال اون دوستم و شرایطش و اینکه چقدر دوستش داشتمو اینها بعدم اینکه چرا انقدر ناراحتم و از چی دقیقا!

بعد چنان مشاوره ای به خودم دادم که همه هم و غمم رفت!

ما آدمها، خیلی چیزا بلدیم! اما گاهی انقدر غافل میشیم ازشون که در بحرانها نمی تونیم بکار ببندیم. با این کاری که کردم، تونستم از دانسته های خودم استفاده کنم و بیاد بیارمشون!

آخرش به خودم گفتم خیلی حالمو خوب کردی! ممنونم ازت! تنهام نذار دیگه!

بعد خودم به خودم جواب دادم: من که همیشه هستم! تو درگیر دنیا میشی نمیای پیشم! تو منو تنها نذار!

وای خدا! چه خود خوبی دادی به ما! ولی چه خودم از خودم دورم! مگه نه؟


پ ن: خود درگیری هم ندارم! :)

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۴
بانو ایرانی

من، او، بلا

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ

وقتی مبتلا به بلا و سختی و شدت میشی، یه دقیقه بشین...
صبر کن. گوشاتو تیز کن. خوب نگاه کن. چی شده؟ چرا مهربون ترین مهربونا این سختی رو برات پسندیده؟
امروز نشستم به ابتلای امروزم فکر کردم. دیدم یه جا خلاف خواست خدا عمل کردم اینطوری شده.
قربونت بشم مهربون که منو زلال میخوای! گرفتم پیغامتو!
لبیک...چشم، درستش میکنم!
لبخند زدم و قوی پاشدم. من باید با این سختی و شدتی که خدا برام قرار داده، بزرگ بشم، زلال بشم، رشد کنم.
چرا که نه! با آغوش باز لطف تو رو میپذیرم.
سختی سخته ولی وقتی حس کنم این داروی تلخ، قراره منو به خدا نزدیک کنه، تحملش راحت تر میشه.
و البته برای ما زنهای بهشتی، یه چیزی خیلی مهمه
نشاط، آرامش، لبخند
حتی وسط این سختیها، لبخند یادت نره بانو😊

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۴
بانو ایرانی

من، او، وظیفه

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ب.ظ

چرا عجله داری سریع به خونه برگردی وقتی همسرت آلزایمر داره؟
- اون منو نمیشناسه! منکه اونو میشناسم!
این تبلیغیه که بارها شنیدیم
زیرشم میگه « وفاداری»
اما به نظر من، این رمز زندگیه.
هرکس دربرابر من اشتباه میکنه،اون متوجه نیست! من که متوجهم پس: تلافی ممنوع! بداخلاقی ممنوع! مقابله به مثل ممنوع! قضاوت کردن ممنوع!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۳
بانو ایرانی