من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

من، او، وبلاگ

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ

یه نفر می گفت: چرا طهورا دیگه نمی نویسه

چرا یارطلبگی دیگه نمی نویسه

چرا فلانی و فلانی دیگه نمی نویسن

شاید بخاطر قضاوتهای خیلی از خواننده های عزیز

خواننده هایی که فکر می کنن، ما و همسرانمون از طبقه هفتم بهشت افتادیم وسط زمین و هییییییییچ مشکلی با هم و با بچه هامون نداریم و خوش و خرم زندگی می کنیم.

واقعیتش اینه که ما خوش و خرم زندگی می کنیم اما نه بخاطر اینکه مشکلی نیست! زندگی مشکل زیاد داره! امروز یکی می گفت کاش زندگی اینهمه مشکل نداشت

بهش گفتم نمی شه! جنس زندگی انسان در دنیای مادی، طوریه که قاعدتا باید سختی داشته باشه

مثل اینکه بگی کاش نارگیل پوست به این سختی نداشت

نمیشه! جنسش اینطوری ایجاب می کنه.

ما از روزهایی که زیر فشار زندگی در حال جون دادنیم ، نمی نویسیم! از زار زدنها از التماس هامون به درگاه خدا برای رفع مشکلاتمون

نمی تونیم بنویسیم چون باید حرمت شوهرانمون و زندگیمونو حفظ کنیم!

ولی باعث سوء تفاهم می شه

البته مشی من کلا به دیدن بدیها نیست! مشی طهورای عزیز و دیگر دوستان  هم گمونم همینه!

من اینجا نوشتم تا خوبیها رو بیشتر و بهتر ببینم و خودمو مجبور کنم تو سخت ترین شرایط، همین طوری که اینجا می نویسم، عمل کنم

خدا بهمه مون توفیق خوب دیدن بده! خودم اولین کسی که به نگاه خوب، محتاجم


موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۹
بانو ایرانی

نظرات  (۱۰)

۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۰۱ سیده طهورا آل طاها
مهربانم سلام دوباره ... از آخرین تماسم با شما کمتر از یکساعت گذشته اما انگار کلی حرف مانده که با هم بزنیم . 
همین طور از آخرین تماسم با یارطلبگی کمتر از نیم ساعت گذشته به گمانم ...
چقدر حرف داریم که با هم بزنیم . چقدر غصه هست که با هم شریک شویم . چقدر نیاز داریم که به هم دلداری بدهیم که : درست می شود ، غصه نخور، تمام می شود، به خدا توکل کن ، صبور باش ...
می دانی راضیه جان گاهی به خودم می گویم کاش می شد آدمها از جنس بلور باشند تا شاید غصه هایمان هم به اندازه ی شادی هایمان نمایان می شد. 
اناری را می کنم دانه . به خودم می گویم : کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود...
یادت هست بهت گفتم : راضیه انگار بعد از سه چهار ماه از خاکستر بلند شده ام ؟
راست گفتم.! خودم را می دیدم به وضوح که تمام می شوم . ذره ذره ... قطره قطره .. از خودم ترسیدم . از ایمانم که با چشم خودم می دیدم چطور دارد از دستم می رود. از صبرم که با همه وجود می دیدم از کَفم می رود . از زندگی ام که جلوی چشمانم پر پر می زد. 
.... و هیچ کس نفهمید . هیچ کس متوجه این ذره ذره آب شدنم نشد. هیچ کس ندانست چطور تا مرز نابودی پیش رفتم . راست می گویی ... همه از زندگی ما ، آن بخشی را می بینند که می خواهند چه می دانند که چه می شود ...
دوستت دارم .... خیلی زیاد...
... راستی می نویسم ان شاالله ... اما می ترسم هنوز. خیلی دست و دلم به نوشتن نمی رود. فقط این احساس تکلیف است که مرا به جلو می راند . تا چه پیش آید ...
کاش دل بنده ها همیشه متوجه خدا باشه، شاید تنها ارزش سختی کشیدن ها همینه.
چه خبر خوبی که طهورا خانوم دوباره می نویسند. ان شاء الله که شما هم به زودی خبر خوبی بشنوید مثلا خبر ظهور امام دوازدهم عج :)



اتفاقا آدم از این سبک نوشتن ها احساس میکنه تئوری زندگی کردن نویسنده،‌باعث خوشبختی و رضایتش شده.
هرچند که دارم فکر میکنم کاش یه خانومی پیدا شه از زندگی سختش با رضایت بنویسه. با احساس خوشبختی. مثلا کاش آسیه زن فرعون می نوشت برامون. یا اسما زن ابوبکر، که امام علی شیفته ی فرزندش محمد شده بود. دیگه از اون بدتر نداریم که! شرایطی وحشت ناک، ولی قهرمان هایی مثل اینا از توش در اومدن.
سلام 
مطالبتون رو همیشه میخونم،  شما قلم خوبی دارید. بنظرم تاحالا هم موفق بودید. 
درسته اساس زندگی دشواریه. این که چطور به سختیها نگاه کنیم مهمه. 
البته همنفس طلبه به روز کرد
چرا فکر میکنید نوشتن از سختیها باعث میشه شان همسرانتون خدشه دار شه.طلبه ها هم ادم معمولین. از فضا که نیومدن.شاید به مذاقتون خوش نیاد ولی اونا هم خوب و بد دارن.مثل بقیه اقشار. اتفاقا یه وبلاگایی مثل وبلاگ رضوان جان و یار طلبه خیلی صمیمت و باور پذیری و صد البته تاثیر گذاریشون بیشتره تا یه سری وبلاگای شعاری
سلام بانو جان
اتفاقا لازمه که از سختی ها و مشکلات هم بگید اینطوری وقتی فقط خوبیها رو بگید چه شما و چه بعضی از وبلاگ های دیگه آدم میره تو رویا که وای کاش ما هم در آینده یه همچین زندگی داشته باشیم
الان که مثلا زن آقا ی عزیز از سختی های قبلی زندگیشون میگن خواننده ها یکم معقول تر و.منطقی تر به زندگی نگاه میکنن
سلام
کاملا موافقم با شما
تازگی یک.حدیث زیبایی به.چشمم خورد.که خیلی تکان دهنده بود
مضمونش این بود که اگر مصیبتهای کوچکتون روبزرگ بشمارید به مصیبتهای بزرگ مبتلا می شوید...
من همیشه.از بیان کردن مشکلاتم بدم.میومده...و خداروشکر میکنم از داشتن این صفت ذاتیم...وبی زیادن ادمهایی که خیلی زیاد غرمیزنن...ناراضی ان و میترسن از مشکلاتشون نگن و یه وقت چشم بخورن...
البته خب واقعا هم از این میترسم که با نوشتن فقط از خوبی ها و خوشی ها غیر از چشم.خوردن )حالا خبر خاصی هم.نیستا:( ( خدانکرده باعث دل شکستگی یا حسرت خوردنی بشوم...خلاصه این روزها مصائب وبلاگ داری کم نیست:(
سلام
بنویسید
فقط همین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی