من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

من، او، زایمان

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۵ ب.ظ
به نظر شما دوران بارداری، چند وقته؟
بعضیا 40 سال باردارن! باورتون می شه؟
کودک کی به دنیا میاد؟ وقتی بخشی از رشدش در محیط رحم انجام شده و باید بقیه رشدش رو در محیط دیگه ای کمی دورتر از مادر و مستقل از حیات مادر، ادامه بده. اگر مادر اجازه نده، و بند جفت رو از بچه جدا نکنه، چه به سر بچه میاد؟ آیا حیاتش ادامه پیدا می کنه؟
زایمان سخته! درد داره! عبور کودک از هر مرحله و رفتنش به مرحله بعد و مستقل تر شدنش، یه زایمانه! درد داره! سخته برای مادر!
یادمه وقتی می خواستم فاطمه رو از شیر بگیرم، گریه می کردم. خودمم درد می کشیدم ولی می دونستم اون اتفاق باید بیفته!
وقتی می خواستم محل خواب فاطمه رو جدا کنم، درد کشیدم!
وقتی محدثه به مدرسه رفت و ساعتهایی ازم دور بود، درد کشیدم!
اینها تازه مرحله هایی هست که متوجه تغییرشون هستیم، خیلی وقتا متوجه نیستیم.
مثلا وقتی بچه می خواد خودش غذاشو بخوره! وقتی می خواد تنهایی بره مدرسه! وقتی باید تنهایی سوار تاکسی بشه و ...
همه اینها برای مادر درد داره! ولی اگر نذاریم این اتفاق ها بیافته، اگر نذاریم بند ناف بریده بشه و از ما مستقل بشه؛ اگر از شدت محبت مادریمون نتونیم تحمل کنیم فرزندمون حیاتش از ما مستقل شه، متوقفش کردیم. حتی شاید بکشیمش!
بعضی وقتا زنده زنده بچه هامونو می کشیم.
راستی! چند وقته بارداریم؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۵
بانو ایرانی

من، او، خانه ی جدید

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ق.ظ

گفت: دارم اثاث کشی می کنم.

خواستم بگم: ان شالله خونه ی خودت!

یهو ترسیدم! نکنه براش آرزوی مرگ کرده باشم!

واقعا مگر ما خونه ی دیگه ای غیر از قبر داریم که خونه ی خودمون باشه؟




پ ن: اگر تو زندگی، به فکر قبر و قیامتمون باشیم، به خدا هم آرامشمون بیشتر می شه، هم حرص و آز و خود خواهیمون کمتر!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۷ ، ۰۶:۴۱
بانو ایرانی

من، او، کودکش

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ق.ظ
توی آینه ی دیواری سرتاسری سرویس بهداشتی، زل زده بود به مادرش که داشت آرایش می کرد
مامان! هر بار مژه هاتو با این فِر می کنی، میترسم دردت بگیره!
- نه! بلدم دیگه! دردم نمی گیره
- این رنگی رژ می زنی امروز؟ اون یکی بیشتر به لباست نمیاد؟
بی حوصله جواب داد، نه!!! همین خوبه
دختری که سنش به 8-9 سال می خورد، همچنان زل زده بود به تصویرِ در حالِ آرایشِ مادرش در آینه!
مادر هم، بی توجه به نگاه جستجوگر کودک - که انگار داشت تک تک مراحل رو در مغزش ذخیره می کرد- به تکمیل آرایشش مشغول بود!
من و محدثه وضو گرفته بودیم و داشتیم جلوی آینه روسری هامونو مرتب می کردیم.
نگاه دختر به تصویر ما افتاد و انگار که برای اولین بار باشه کسی رو ببینه که بدون آرایش، روسری می پوشه، با دقت و تعجب به ما خیره شد؛ حرکت چشماش، روی محدثه متوقف شد و با دقت بهش نگاه کرد. می شد تحسین رو در نگاهش دید!
دلم می خواست بهش بگم: آره عزیزم! خودت همین طوری زیباتری!
آره عزیزم! لازم نیست برای جلب توجه و تحسین دیگران، خودت رو به مشقت بندازی!
آره عزیزم! اینطوری هم میشه زندگی کرد
لبخندی بهش زدم و با هاش از توی آینه خداحافظی کردم.
مادرش هنوز مشغول آرایش کردن بود.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۰
بانو ایرانی

من، او، مشاوره

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

یه اتفاقی برام افتاد که طبق معمول کارهای دنیا نمی شه گفت خوب بود یا بد!

من دوست صمیمی کم دارم. خیلی کم و خیلی در انتخابشون وسواس به خرج می دم. یه دوست صمیمی! حرفهااااایی پشت سرم زده بود که مخم سوت کشید!

خب! طبق قاعده ی من! چون صداقت، شرط اصلیه برای دوستی، این فرد از دایره دوستی من خط می خورد! ولی قلبم خیلی عمیق جریحه دار بود! با هیچ کس نمی تونستم مشورت کنم! چون کسی که منو تمام و کمال بشناسه، نداشتم.

با خدا هم وقتی مشورت می کنی، خب خیلی سخته از بین کلمات قرآن بفهیمی چی می خواد بگه! گاهی آیات عذابم میاد و هیچی دیگه، از خودم بکل ناامید می شم و تا چند روز حالم بده!

نشستم با خودم مشورت کردم. نمی دونم با کدوم نفسم! ولی قطعا اماره نبود!

یه کاغذ برداشتمو شروع کردم ماجرا رو برای خودم شرح دادن. نه که همشو. مثلا سن و سال اون دوستم و شرایطش و اینکه چقدر دوستش داشتمو اینها بعدم اینکه چرا انقدر ناراحتم و از چی دقیقا!

بعد چنان مشاوره ای به خودم دادم که همه هم و غمم رفت!

ما آدمها، خیلی چیزا بلدیم! اما گاهی انقدر غافل میشیم ازشون که در بحرانها نمی تونیم بکار ببندیم. با این کاری که کردم، تونستم از دانسته های خودم استفاده کنم و بیاد بیارمشون!

آخرش به خودم گفتم خیلی حالمو خوب کردی! ممنونم ازت! تنهام نذار دیگه!

بعد خودم به خودم جواب دادم: من که همیشه هستم! تو درگیر دنیا میشی نمیای پیشم! تو منو تنها نذار!

وای خدا! چه خود خوبی دادی به ما! ولی چه خودم از خودم دورم! مگه نه؟


پ ن: خود درگیری هم ندارم! :)

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۴
بانو ایرانی

من، او، بلا

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ

وقتی مبتلا به بلا و سختی و شدت میشی، یه دقیقه بشین...
صبر کن. گوشاتو تیز کن. خوب نگاه کن. چی شده؟ چرا مهربون ترین مهربونا این سختی رو برات پسندیده؟
امروز نشستم به ابتلای امروزم فکر کردم. دیدم یه جا خلاف خواست خدا عمل کردم اینطوری شده.
قربونت بشم مهربون که منو زلال میخوای! گرفتم پیغامتو!
لبیک...چشم، درستش میکنم!
لبخند زدم و قوی پاشدم. من باید با این سختی و شدتی که خدا برام قرار داده، بزرگ بشم، زلال بشم، رشد کنم.
چرا که نه! با آغوش باز لطف تو رو میپذیرم.
سختی سخته ولی وقتی حس کنم این داروی تلخ، قراره منو به خدا نزدیک کنه، تحملش راحت تر میشه.
و البته برای ما زنهای بهشتی، یه چیزی خیلی مهمه
نشاط، آرامش، لبخند
حتی وسط این سختیها، لبخند یادت نره بانو😊

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۴
بانو ایرانی

من، او، وظیفه

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ب.ظ

چرا عجله داری سریع به خونه برگردی وقتی همسرت آلزایمر داره؟
- اون منو نمیشناسه! منکه اونو میشناسم!
این تبلیغیه که بارها شنیدیم
زیرشم میگه « وفاداری»
اما به نظر من، این رمز زندگیه.
هرکس دربرابر من اشتباه میکنه،اون متوجه نیست! من که متوجهم پس: تلافی ممنوع! بداخلاقی ممنوع! مقابله به مثل ممنوع! قضاوت کردن ممنوع!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۳
بانو ایرانی

من، او، زمزمه ی شیرین

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ب.ظ

یه روز جمعه وقتی داشتم دعای ندبه رو میخوندم و طبق معمول همیشه به معنیش توجه کردم، دیدم اغلب این قصه هارو برای دخترا نگفتم. خجالت کشیدم از خودمو امام مهربانم.
تصمیم گرفتم جبران کنم. از همون روز دخترا رو بشونم پای سفره ی دعای ندبه. قرار شد از همون روز دعای ندبه رو تو جمع خانواده همیشه بخونیمو درمورد یکی از داستانهاش صحبت کنیم باهم.
از اول دعای ندبه رو با دقت نگاه کردم و از داستان حضرت آدم، شروع کردم!
امروز داستان حضرت ابراهیم رو میگیم ان شالله.
انس و الفت فردای بچه ها، با دعا و قرآن رو، کارهای امروز مادرونه ی ما رقم میزنه
موفق باشی بانوی بهشتی😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۲
بانو ایرانی

من، او، دینداری شیک

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ب.ظ

دیدین بعضیا یه جوری دین داری می کنن خیلی شیکه!
می گه من نه چون بندگان از ترس جهنم و نه چون تاجران به طمع بهشت؛ بلکه خدا را به عشق خودش عبادت می کنم.
این حدیث از امیرالمومنینه ولی خیلی خیلی مقدمات داره.
من که هیچ گناهی رو نه به شوق بهشت ترک کردم نه از ترس جهنم، نمی فهمم عشق خدا یعنی چی!
امیرالمومنین به امام حسین می گن عملا للاجر! برای پاداش کار خوب انجام بده!
امام حسین ضجه می زنه می گه خدایا منو جهنم نبر! بعد من که هنوز دهنم بوی شیر می ده تو سلوک و عرفان و قرب، بگم نه از ترس جهنم نه به طمع بهشت!
آقا یکم عوامانه دینداری کنیم. عوامانه !
گناه رو ترک کنیم، ار ترس جهنم! یا به شوق بهشت!پله ی بعد عاشقانه دینداری کنیم!
دروغ چرا، بعضی گناه ها رو من فقط به طمع ما به ازای بهشتی شون ترک کردم و چشمم هم به اونوره ها!
توضیحات بیشتر بمونه فعلا! می گم خدمتتون...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۲
بانو ایرانی

من، او، طبیب دوار

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ب.ظ

همسر طلبه که باشی، یعنی همسر یک سرباز پابه رکابی! باید حواست باشد که هرچه سربازتر باشد، کمتر کنار توست!
و تو با بچه های قد و نیم قد، وسط این بلبشوبازار زندگی، تنهایی!
تازه باید حواست باشد که او هم آدم است! گاهی خسته است، گاهی کم می آورد گاهی دلش دوفنجان تنهایی تلخ میخواهد!
و تو باید باشی و نباشی
وظیفه مادرانه ات هم بیشتر است. باید راه و مرام پدر را بدرستی برای بچه ها بگویی! باید معنای طبیبٌ دوّار را برای امانتهای امام زمان روشن کنی.
تازه بعد از همه اینها باید مثل هر زنی که شوهرش نیست، دلتنگیهایت را پشت سینک ظرفشویی یا موقع پوست کندن پیاز، سر بدهی روی گونه هایت و بعد یک  مشت آب بپاشی به صورتت تا رد پای اشکها-این مهمانهای ناخوانده ی خوش قدم،که راه نفست را باز کرده اند- روی صورتت نماند.
بعد لبخند بزنی، غذای مورد علاقه بچه هارا درست کنی، سرشان را گرم کنی تا کمتر بهانه ی بابا بگیرند.
این وسط با مؤونه ی مختصر طلبگی هم خانمانه کنار بیایی و فحش ها راهم نوش جان کنی! تازه هم کمبود های اقتصادی را برای بچه ها توجیه کنی هم دلیل فحش شنیدن هارا.
همسر طلبه که باشی، خودت هم باید تمام قد، یک سرباز پابه رکاب باشی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۱
بانو ایرانی

من، او، دقت

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ب.ظ

تو صف نماز جماعت، گاهی نمازت بواسطه نماز یه تازه مکلف قبوله!
حتی اگر مجتهد باشی! نمازت بواسطه نماز دست و پاشکسته ی اون کوچولو قبوله!
شاید چنین نمازی، قبول ترین نماز یه عالم باشه! چون «من» اش شکسته

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۱
بانو ایرانی