من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

من، او، یک نصیحت

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ

خدا الهی رضوان عزیز رو هرجا هست، سالم نگه داره و موفق بداره، همیشه می گفت: خونه، جای بریز و بپاشه

بریزو بپاش محبت!
چقدر این حرفش، وسط روزهای سخت و طاقت فرسای زندگی، وسط بی محبتی ها و فشارها، آرومم می کنه
خونه، جای بکش بکش نیست! جای بریز و بپاشه!
دیروز یه نفر بهم خندید که بهش گفتم من بهشتی ام! مهم نیست!
هنوزم معتقدم تا روزی که نفس می کشم، یعنی خدا هنوز امیدواره من بهشتی باشم!
و خدا، نزد گمان بنده ی خودشه! من به او گمان خیر می برم و او، منتهای خیر و نیکیه و برای من، با منتهای مهربانیش رفتار خواهد کرد!
بریز و بپاش می کنم، تا خدا هم برام بریز و بپاش کنه و من رو سرشار کنه از محبت خودش

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
بانو ایرانی

من، او، معامله ی پر سود

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ

یه کاری تو زندگیت هست که خیلی سخته انجام دادنش ولی باید انجامش بدی

نمی دونم تو زندگی تو چیه! اما تو زندگی هر کسی، یه چیزی هست! نیت کن! بین خودتو خدا!

و انجامش بده! هر روز! بدون غر! بدون بازگو کردنش برای کسی! بدون اینکه هیچ کس بفهمه تو چقدر این کار برات سخته

بهت قول نمی دم بعد یه مدت برات سخت نباشه. خودم دوساله دارم انجام می دم و هنور، هربار برام سخته! کاریه که هر روز انجامش می دم.

نه سخته یعنی انجامش زحمت داره! بدم میاد ازش! حالمو بهم می زنه! ولی باید انجامش بدم!

معامله کن با خدا!

معامله با خدا، همیشه پر سوده! وقتی جبران می کنه که خییییییلی بهش نیاز داری.

تازه می تونی یه چیز توی دنیا هم ازش بخوای!

منه پر رو، هم سر یه چیزی تو دنیا باهاش معامله کردم هم تو آخرت.

می دونم مهربونتر از این حرفهاست.

الان که اینو براتون می نویسم، باز همون کار سخت رو انجام دادم، و یادم افتاد، در مورد این معامله، براتون نگفتم



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۳۷
بانو ایرانی

من، او، امتحان زندگی

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۱۸ ق.ظ

بهم گفت:

فلانی خیلی بد آورده! دعاش کن

گفتم: بد آورده یعنی چی؟یه امتحان سخت شده. دعا می کنم همه مون از پس امتحانهامون بربیاییم.

خدا همه مونو با نداشته هامون امتحان می کنه تا مجبور شیم خودمون رو رشد بدیم و به کمال نزدیک بشیم!

چون امتحان همه مون، از نداشته هامونه، امتحان هر کس برای خودش، سخت ترین امتحانه.

خدایا کمکم کن هر لحظه حواسم باشه به امتحانم.

خدایا اخلاق خوش بهم بده

خدا مهربونترم کن.

خدایا روزیمو وسیع کن. روزی محبت خودتو نصیبم کن. روز به روز بیشتر از دیروز


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۱۸
بانو ایرانی

من، او، گرداب

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۲۶ ب.ظ

یه مدتی تصمیم گرفتم از تواناییهام استفاده کنم برای کمک به خانواده و به کارهای اقتصادی رو بیارم. کار و کار و کار، شده بود همه زندگیم. بچه ها، خونه، درس، شعر هم بود اما گوشه موشه های زندگیم بودن و گاهی اونایی که کوچیکتر بودن، گم میشدن و من ، سرخورده از گم کردن عزیزان و خسته از کاری که با من جور نبود، روزها رو می گذروندم.

از بیرون که نگاه می کردی، یک زن موفق میدیدی که همه از اینهمه توانایی اش به وجد میومدن اما درون من، زنی بود که دیگه زن نبود

مرد ضعیف و خسته ای بود در کالبد یک زن! خسته! عصبی و سرسخت!

یکبار کار عوض کردم تا شاید کاری پیدا کنم که با روحم سازگاری بیشتری داشته باشه و شد آنچه نباید.

این کار آخر، با اینکه خیلی چیزها بهم یاد داد، اما خیلی انرژی زیادی ازم گرفت. خیلی زیاد. عملا دیگه نمی تونستم حتی مادری کنم و این از همه بیشتر منو آزار می داد.

هرچی می خواستم بیام بیرون، یه سری عوامل  مانع می شد.

توی یه بزرخ گیر کرده بودم. رفتم جمکران. نماز امام زمان خوندم و از امام عصر خواستم کمکم کنن. اگر قراره بمونم تو کار اقتصادی، خودشون گشایشی کنن و اگر قرار نیست، کاری کنن موانع موندن من، برطرف بشه. 

یه سری چیزها داشت برطرف می شد اما حکایت همچنانن باقی بود

یه روز صبح ، نشسته بودم پای سیستم. دیدم یکی از فیلمهایی که مدتهاست دانلود کردم رو هنوز ندیدم. خب! بچه ها هم خواب بودند و وقت خوبی بود که فیلم رو ببینم. (فیلمی که بار اوله می خوام ببینم، تنها می بینم تا اگر صلاح بود، بذارم همه ببینن!)

فیلم که تموم شد! حالم خیلی خوب بود! انگار جواب من، تو اون فیلم بود! انرژیمو جمع کردم و با نهایت توان، جلوی همه موانع ایستادمو خودمو از کار کشیدم بیرون!

و همه چیز درست شد! انگار از یه گرداب اومده بودم بیرون!

الان من فقط یه مادرم و یه شاعر!

چهارشنبه باز رفتم جمکران! روبروی محراب نشستمو گفتم:

نشستم رو به محرابی که طاق نصرتی دارد

گدایی پیش اصحاب کرامت، برکتی دارد

من آن برگ گل افتاده بر آب روان هستم

که در آغوش تو...

آغوش تو امنیتی دارد!

در آغوش محبت می فشارم کودکانم را

چه شیرین است احساسی که با تو نسبتی دارد


و این شعر منتظر جمکران رفتن بعدی است تا تمام شود!



#دوره_ششم_آفتابگردانها

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۶
بانو ایرانی

من، او، نماز جماعت

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۴ ق.ظ

- مامان می خوام نماز جماعت بخونم.

- با کی؟

- با شما دیگه

نمیشه مامان!

- چرا نمیشه به زن اقتدا کرد؟

- زن می تونه به زن اقتدا کنه. ولی زنی که خصوصیات لازم رو داشته باشه

- خب من می خوام به شما اقتدا کنم.

- نمیشه مامان

-چرا؟

- چون من عادل نیستم!

- عادل یعنی چی؟

- یعنی کسی که ظلم نکرده! و من ظلم کردم

- به کی؟

- به تو! به خودم!

- یعنی بابا هیچ وقت ظلم نکرده؟

- در مورد آدمها نمی تونیم قضاوت کنیم. شاید توبه کرده باشه

- خب شما هم توبه کنید!

بدو دختر نمازتو بخون! الله اکبر

فقط با تکبیرة الاحرام تونستم از دست سوالهاش فرار کنم.

چقدر بده که مجبورم فرار کنم! بخاطر اینکه اونطوری که باید، خوب نبودم!

وای از یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه

خدایا منو اونطوری قرار بده که ازم راضی باشی تا  شرمنده نشم روز قیامت

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۵۴
بانو ایرانی

من ، او، چتر

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ب.ظ

بهم گفت : زن بدبختیه. اگر نجاتش بدیم، دنیا و آخرت مون تضمین‌شده. 

دیدمش! یه زن ۳۸ ساله، تنها با یه عالم اتفاق ناگوار تو زندگیش.( اسمش چیز دیگه است اما ما شیما صداش میکنیم تو این نوشته)

در اولین دقایق صحبت، آه و ناله اش شروع شد و اشک هردومون در اومد. با همه بدبینی که متاسفانه به آدمها پیدا کردم( یا شاید هنوز به بدبینی نرسیده اما دیگه خوشبینی صرف ندارم) سعی کردم کمکش کنم.

با دوستی صحبت کردم درموردش و قرار شد کمکش کنه. دوهفته بعد فهمیدم دوستم بلاکش کرده! گفتم چرا؟ گفت توقع داره دنیا باهاش هماهنگ بشه! 

دوستم گفت: یه پولی به حسابت میریزم، براش ارزاق بخر و ببر براش! یه شغل هم براش جور کردم که یه مبلغی ماهانه گیرش بیاد! گفتم باشه! می‌برم براش!

شیما همیشه میگه : عزیزترینی برام! دوستای دیگه حسودی میکنن بهت از بس من اسمتو میارمو قربون صدقه ات میرم. سرنمازام دعات میکنم و ...

میخواستم امتحان کنم ببینم چقدر حرفاش درسته. سه شنبه بود. گفتم شیما یه کار واجب باهات دارم.امروز باید ببینمت. گفت عزیزم امروز خونه مهرنازم! ( یه دوستش! که ارتباط نامعقولش با یه  آدم نامعقول رو میذارم به حساب تنهایی) گفتم خب فردا صبح میام خونت! شب پیام داده که من خونه مهرناز موندم. فردا عصر بیا! گفتم من عصر مهمان دارم. پنجشنبه صبح میام! شیما من تاجمعه شهر شما هستم و بعد میرم. باید ببینمت.

گفت باشه عزیزم. 

شب پیام داده، صبح جمعه بیا! مرجان منو نگه داشت نذاشت بیام!میگم جمعه من نیستم شهرشما!

محل نداد! تلفنامم جواب نداد! به چیزایی که براش خریدم نگاه میکنم

یادم افتاده به ناله هاش!

خدا منو دوست نداره! خدا فقط برای من بدبختی گذاشته! همه دلمو شکستن. هیچ کس یارم نبوده. 

یادم افتاد که هفته پیش میخواست خودکشی کنه چون بنظرش تو دنیا زیادی بود و خدا فراموشش کرده بود.

خیلی وقتها توی دنیا، فکر میکنیم خدا فراموشمون کرده درحالیکه خدا یه جایی برای ما یه برنامه خاصی، یه رحمت خاصی تدارک دیده. اما کدوم کار ما، مانع رسیدن اون رحمت بهمون شده؟

خدایا مارو دانا کن به مهربونیت

خدایا کمک کن که محبتت، تمام قلبم رو سرشار کنه

خدایا کمک کن که همیشه رحمتت رو جلب کنم و هیچوقت دربرابر رحمت تو، چتر رو سر خودم نگیرم


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۵
بانو ایرانی

من، او، دغدغه

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ق.ظ
حالم بده
شاید هم خوبه
نمی‌دونم
درگیرم با خودم، با وظیفه ای که خون شهدا برگردنم گذاشته، با بی تفاوتی ، بی دغدغگی، با...
به خون‌هایی فکر می‌کنم که هر روز برزمین ریخته میشود تا این انقلاب حفظ شود. و من وسط این انقلاب، این امنیت ، این جمهوری اسلامی، بی دغدغه ایستاده ام و حواسم به هیچی نیست
جواب این خونها را چگونه باید داد
جواب اشک کودک‌ها
جواب تنهایی و بی کسی زنها
خدایا من چه کنم؟

پ ن: ماجرای نیمروز رو چند بار باید دید. عمیق
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۰
بانو ایرانی

من، او، آفتابگردان

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

او آفتاب‌گردان است

میرود هرجا خورشید را بهتر می‌بیند

من آفتاب‌گردانم

برای صورت خورشید، شعر میخوانم

او با حدیث تبلیغ می‌کند من با شعر

جدی تر به شعر پرداخته ام. امشب جنون شعر گرفته ام

گاهی مجنون برای لیلی تلخ است

گاهی به همین جنون بی حد،محتاج



۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۶
بانو ایرانی

من، او، ظرفیت

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۲ ق.ظ

گفتند روزی رو میارن دم خونه. نزدیک ترین روضه نزدیک خونه تون برو

حاج خانم صاحبخانه روضه داره

خانم روضه خوان، مطلبی گفت که گره فکریم باز شد. واقعا روزیم همین جابود.

یه چیز دیگه هم گفت؛ چیزی که ذهنم از بشدت درگیر کرده

گفت : دهه اول محرم، یاران امام حسین رو مشخص کرد. اونهایی که جامونده بودند رو رسوند، اونهایی که روحشون هنوز قابلیت شهادت پیدا نکرده بود رو هم رسوند- مثل میوه ی کالی که میرسه- اونهایی که بنای رسیدن نداشتند رو هم جدا کرد.


حالا ذهن من اسیر شده! این دهه ظرفیت حسینی کردن داره.چه کنم که برسم؟

چطور از ظرفیت این دهه استفاده کنم؟

مطلب دیگه، شاید بیربط به همون اولی هم نباشه.

من طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه


هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.

یا به قول شاعر: 
آب کم جو! تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

از زمانی که این بیت رو شنیدم، نفهمیدمش. تشنگی بدست آوردن چجوریه؟ چطور میشه خودمونو تشنه تر کنیم. 
اون طلبی که اکر درما ایجاد بشه، معرفت و عشق خدا هم همراهش میاد، چیه؟ چگونه است؟ چطور ایجادش کنیم یا افزایشش بدیم؟
خدایا خودت جواب بده. من نمیفهمم
۱۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۰۶:۲۲
بانو ایرانی

من،او، محاسبه نفس

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ق.ظ

گفتند: کسی که هرشب خودش را محاسبه نکند، از ما نیست

نگفتند اعمالش را! گفتند خودش را

خودم را که محاسبه میکنم، وضعم از اعمالم خرابتر است

خداچرا از این نماز تا نماز بعد، جانم به لبم نمیرسد از شدت دلتنگی؟

خدایا چرا روزی هزار بار، دلم برای نامه ات تنگ نمیشود و نمیخوانمش

خدایا چرا کم دوستت دارم.چرا؟

چه کنم محبتت مثل آتش، وجودم رابسوزاند و هرآنچه غیر خودت را از قلبم بزداید

خدایا دوست دارم خیلی خیلی بیشتر از این دوستت داشته باشم.چه کنم؟ دستم به جایب بند نیست. جز فریاد رسی ندارم.خودت محبت خودت را در قلبم قرار بده. 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۶
بانو ایرانی