من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او، ...

روزهای زندگی همسر یک طلبه

من، او؛ داستان زندگی ماست!
ماییکه 14 سال است، تلخ و شیرین، در بود ها و نبود ها، در کنار هم هستیم و ان شالله در کنار هم می مانیم تا ظهور، تا شهادت، تا ...
اینجا از مسیر تکاملمان می نویسم؛ از دریافت هایم؛ از پیاده کردن اندکی از سبک زندگی اسلامی .

آخرین مطالب

۲۵ مطلب با موضوع «خودسازی» ثبت شده است

من، او آسمانی است

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ

بعضی وقتها یه فاصله های عمیقی می افته تو زندگی! دلخوریها اونقدددددددددددددددددددددددددر زیاد می شه که دیگه...

شاید هم شیطانه که میاد و هی شک به دلت می اندازه! هی اشتباه های بقیه رو برات بزرگ می کنه.

مییشینی و هزار تا دلیل خوشگل و عاقلانه برای تصمیمات غلطت میاری و  با هرکی با حرفهات مخالفه، بحث می کنی. بحثهایی که وقتی بعدا نگاهش می کنی، مایه ی شرمساری اند.

.
.
دارم برای خودم روایت می کنم. روایت روزهای خراب گذشته رو. روزهایی که اگر خدا نبود، اتفاقهای بدی می افتاد!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! امان من نفسی

شیطان همیشه از همون جا که خیلی خودتو قبول داری، میاد سراغت

من، خودمو به عنوان یه آدم منطقی، قبول دارم. خب شیطانم از همین راه میاد! چه استدلالهای قشنگی! چه منطق کاملی! بدبختی اینجا بود که چون منطقم کامل بود، هیچکس حریف توجیهاتم نمی شد و احساس می کردم خب درسته دیگه! هیشکی نمی تونه مخالفت منطقی کنه باهام!

اینجا بود که باز، مهر امام حسین و اهل بیت(علیهم السلام) ، به دادم رسید!

دلمو لرزوندن! دلم، دل...

یه مرد آسمونی - یه شهید- اومد، مثل یه پدر مهربون، دلمو گرفت دستش!

و درست در سالگرد شهادتش، معجزه ای که باید، رخ داد! عقل شیطانیم از کار افتاد و چشم دلم بینا شد!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
خدای من! چقدر خراب کردم.
تازه دارم این فاجعه رو می بینم. این عقل شیطانی، چه به سرم آورده!
مشغول بازسازی هستم. دعام کنید
-------------------------------------------------------
پ ن1: برای شادی روح شهدای راه حق، از ابتدای خلقت تا الان؛ صلواتی عنایت کنید
پ ن 2: از رضوان تو فقط لیلی باش، خبری ندارم. دلم میخواد بهش بگم:
رضوان عزیزم. معلم مهربونی که هیچ وقت نشد بهj بگم چقدر در زندگیم موثر بودی؛ هر روز بیادتم و برای دخترهای عزیزت دعا می کنم. هنوز نگران خانم خانمها هستم. و بدون که شناخت این شهید عزیز رو به تو هم مدیونم. به تو و دخترت که بالای کتابش نوشته بود: I am Emad
۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۰۲
بانو ایرانی

من، او، اعتیاد

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ق.ظ

واقعا فلسفه رو دوست دارم. هرچی هم بیشتر می خونم، بیشتر دوستش دارم.

دیروز تو تاریخ فلسفه اسلامی، داشتم نظریات جناب فارابی رو می خوندم. چند موضوع بود که دیوانه ام کرد.

یکی از مطالبی که به مباحث ما هم خیلی ربط داره، مسئله ی تعلیم و تأدیب بود

اینکه تعلیم فقط ابزارش قولی هست. یعنی تو فقط می تونی با گفتن به کسی چیزی یاد بدی. اما تأدیب، هم ابزار قولی داره هم فعلی؛ هم گفتار هم رفتار.

یکی از ابزارهای خوب تادیب که باعث می شه فضائل اخلاقی برای یه نفر تبدیل به ملکه بشه، اعتیاده. یعنی فرد عادت پیدا کنه به انجام یه کار خوب( که البته در تخریب و تهاجم فرهنگی، دشمن از همین روش برای اضمحلال فرهنگ جامعه استفاده می کنه و مردم رو عادت می ده به انجام کار بد)

حالا اعتیاد چطور حاصل می شه؟ تکرار یک عمل به مدت طلانی با فاصله ی کم

حالا برو مثال:

نماز اول وقت!

سحر خیزی

مطالعه (استفاده از اصطلاح اعتیاد برای مطالعه رو قبلا از آقا شنیده بودم)

تو تربیت و هزاران موضوع خوب دیگه. البته گفتم. متاسفانه دشمن از همین اصل برای ایجاد عادتهای ناپسند استفاده می کنه

شماها چقدر کیف کردین؟ من که خیلی هیجان زده شدم. البته از کوچکی ظرف منه!


۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۸:۵۷
بانو ایرانی

من، او، دینداری

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ

اومدم دفتر روزنگارش رو امضا کنم دیدم اوووووه چه بد خط نوشته

تا گفتم: محدثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! سریع گفت: مامان مامان ببخشید

دوستم مداد نیاورده بود، مداد خودمو دادم به او، خودم با مداد مشکی مداد رنگیم کار کردم. اومدم بهش بگم وقتی خودت مداد اضافه نداشتی، نباید به دوستت مداد می دادی! دیدم اتفاق بدی که نیفتاده! هم کار خودش راه افتاده، هم به مشکل دوستش بی تفاوت نبوده هم اونو خوشحال کرده. اومدم بگم خوب مداد رنگیتو میدادی دوستت و خودت با مداد... که یادم اومد:تنفقوا مما تحبون! آنچه خودتان دوست دارید، انفاق کنید! دیدم محدثه بهترین کار رو کرده! نه به عقل من! به دستور دین! با عقل الهی

لبخند زدم. سرش رو بوسیدم و گفتم: خدا خیرت بده که به دوستت کمک کردی. خیلی وقتها تو دینداری، بچه ها از ما جلوترن! خدایا، از ما جلوتر تر تر تر نگهشون دار

--------------------------------------------

چندین نفر آدرس اینستا رو خواستن.

banoo_313 آدرس اینستاگرام وبلاگه

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۵
بانو ایرانی

من، او، دعای مستجاب

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ق.ظ

بعضی سریالها و فیلمها رو هرچی نگاه می کنم، باز هم مطلب جدید می گیرم. انگار هرچی علم و مطالعه و سنم بیشتر می شه، درکم از اون مطلب بیشتر می شه. عموما فیلمها و سریالهای تاریخی، فلسفی، مذهبی همینطورن برای من

یکی از این سریالها، یوسف پیامبره! قبل از ماه مبارک، شبکه قم باز هم داشت نشونش می داد. خدا خیرشون بده.

یه قسمتی توی زندان، کاری ماما میاد تا یوسف رو راضی کنه برای نجات خودش، جلوی زلیخا تسلیم بشه. یوسف هم بعد از امتناع، برای رهایی زلیخا از دام شیطان و برای هدایتش دعا کرد.

دعای ولی خدا، یکی از دعاهای قطعا مستجابه اما کی در حق زلیخا مستجاب شد؟

بیست سال بعد. وقتی زلیخا زجرهاشو کشید! پیر شد!  زیباییش رفت! شهوتش رفت! دیگه از دنیا لذتی نبرد و ...

چند نکته از این مطلب من دریافت کردم

1. گاهی باید 20 سال طول بکشه تا حتی دعای پیغمبر خدا به اجابت برسه

2. حتی اگر پیغمبر خدا هم برات دعا کنه، تا خودت زمینه رو فراهم نکنی، مستجاب نمی شه

3. اگر دعای زلیخا زودتر مستجاب می شد، لذت با یوسف بودن رو نمی برد! دعاش دیرتر مستجاب شد اما کامل تر! قشنگ تر!


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۷
بانو ایرانی

من، او، مطالعه

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ب.ظ

نشسته بودم مطالعه می کردم. محدثه خانم داشت تلویزیون نگاه می کرد. بس بود! باید یه جوری سرشو گرم می کردم. گفتم عزیزم می شه برام یکم کتاب بخونی؟

یه کتاب برداشت آورد کنار من نشست که بخونه برام. واقعا روان تر از سطح انتظار من، خوند.

سعی کردم تمام خوشحالیم رو توی صورتم و صدام بروز بدم و گفتم:

محدثه جون، نمی دونی چقدررررررررررررررر خوشحالم که تو خوندن و نوشتن یاد گرفتی. از خدا ممنونم

روم رو بوسید و ادامه کتابشو خوند. اما این بار یواش تا من هم به مطالعه ام برسم

----------------------------------------------

این روزها یک غم عجیبی سراسر وجودم رو فراگرفته. نه می تونم از شرش راحت شم نه کاری برای حلش ازم برمیاد

فقط به خدا توسل می کنم که بصیرم کنه تا بفهمم باید چه کنم

با تآملها و تحقیقهایی که کردم، چند راهکار برای افزایش بصیرتم به ذهنم رسید

1. خواندن روزانه یک صفحه قرآن با معنی ( من قرآن رو از روی قرآن حکیم می خونم که اندک تفسیری هم داره)

2. خواندن 5 خط نهج البلاغه (نهج البلاغه ی ترجمه شده آقای دشتی رو می خونم. ترجمه اش روانه)

3. نماز استغاثه به حضرت مهدی (اوایل مفاتیح تحت عنوان استغاثه به حضرت قائم، ذکر شده)

4. خوندن 10 دقیقه بیانات امام خمینی از صحیفه ی امام

5. خوندن 10 دقیقه بیانات حضرت آقا

من قائل به مطلب زیاد گرفتن در یک نوبت نیستم. دو خط مطلب بگیرم اما روش تمرکز کنم و عمقش رو درک کنم، بهتر از چند صفحه خوندن اما بی درک هست که خیلی از مطالب هم از دستم برن و به اصطلاح، شهید بشن

خدا بصیرتمون رو زیاد کنه تا مصداق اهل کوفه نشیم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۸
بانو ایرانی